روزی قرار بود همسرم بیاید حرم تا باهم به خانه برگردیم.وقتی رسید متوجه شدم که آقای فرج نژاد و یکی از همکارانشان همراه همسرم هستند. این اولین باری بود که ایشان را دیدم. از حرم تا منزل آقای فرج نژاد که در ماشین بودیم، ایشان باهمان شور و نشاط وصف ناپذیر همیشگی‌ و لهجه شیرین یزدی که خستگی را از تن بدر می‌کرد‌، در مورد خانواده مستبصر سیستانی صحبت کردند.از دردها و کمبودها و مشکلات‌ مالی‌شان. خیلی دوست داشتند دوباره به آنجا بروند و بیشتر رسیدگی کنند .حتی از ما هم دعوت کردند تا باهم برای کمک به آن‌ها به آنجا برویم و از نزدیک مشکلات و زندگی سختشان را مشاهده کنیم‌. به جهت همکاری ایشان با همسرم، از جایگاه رفیع و جامعیت علمی و در عین حال از شور و شوق و خستگی ناپذیری‌شان خبر داشتم؛ اما در این چند دقیقه اصلا نمیشد آن جایگاه را احساس کرد. بقدری متواضع و صمیمی بودند که هر کسی در اولین برخورد، مهربانی و سادگی‌شان را بیشتر درک می‌کرد تا جایگاه علمی، ولی وقتی در مورد موضوعی حرف میزد میشد به علم بالای ایشان پی برد. برایم خیلی جالب بود که در کنار این همه مشغله کاری و علمی، حتی به فکر خانواده‌های مستضعف سیستانی هم هستند. خدا می‌داند چندتا از این خانواده‌ها چشم براه مهربانی ایشان می‌مانند؟ روحشان شاد @farajnezhad110