💢 دزد ساعت ۷ صیح بعد از اینکه صبحانه رو میل کردم برای رفتن به محل کار از خونه زدم بیرون. دم درب خونه بودم که متوجه شدم یه نفر یه دسته کلید انداخته و داره با قفل ماشین من ور میره و تلاش میکنه قفل ماشین رو باز کنه! رفتم جلو و از پشت سرش پرسیدم: آقا میشه بفرمایید دارین چکار می کنین؟! انتظار داشتم پا به فرار بذاره ولی در کمال تعجب برگشت به من نگاه کرد و گفت: نمی بینی دارم در ماشین رو باز می کنم! تعجب کردم! اولش فکر کردم شاید ماشین من رو با ماشین خودش اشتباه گرفته، چون قبلا هم برای خودم پیش آمده بود. ولی وقتی به اطراف نگاه کردم دیدم که تو کوچه بجز ماشین من که ماشین دیگه ای نیست! تازه چرا سوئیچ نداره و داره یکی یکی کلیدهای دسته کلیدش رو امتحان می کنه! گفتم: ببخشید این ماشین منه و احتمالا شما ماشین رو اشتباهی گرفتین. برگشت و با لحن عصبانی به من گفت: یه ساعته من اینجا معطل شدم دارم تلاش می کنم در ماشین رو باز کنم بعد تو سوئیچ داری هیچی نمی گی! بده من سوئیچ ماشین رو کار دارم! در جا خشکم زد! یعنی این آقا دزده و داره تو روز روشن دزدی و زورگیری می کنه؟! عصبانی شدم و بلند فریاد زدم: چی داری می گی آقا! تو داری رسما ماشین من رو میدزدی! و دزد بی اعتنا به من همچنان به امتحان کلیدها روی قفل ماشین ادامه داد! دیگه واقعا عصبانی شده بودم و با داد و فریاد تلاش می کردم جلوی باز کردن در ماشین رو بگیرم. یواش یواش همسایه ها از سر و صدای من از خانه هاشون بیرون آمدن و دور ما جمع شدند. محمودآقا همسایه طبقه بالایی ازم پرسید: چی شده آقا اسماعیل چرا داد و بیداد می کنی؟! گفتم: محمودآقا! نمی بینی داره با زور در ماشینمو باز می کنه؟ محمود آقا گفت: حرف حسابش چیه؟ گفتم: حرف حساب نداره که! دزده! میخواد ماشین منو بدزده. آقا رضا، سوپری سر کوچه گفت: آقا اسماعیل از شما بعیده! چرا ندانسته به مردم تهمت دزدی می زنین، شاید مساله دیگه ای در میان باشه؟ آخه دزد که تو روز روشن میاد دزدی؟ گفتم: نمی بینید داره به زور در ماشین منو باز میکنه؟ یک دفعه در ماشین باز شد و دزد نشست توی ماشین و شروع کرد به باز کزدن سیمهای سوئیچ ماشین! گفتم: آقا رضا بازم شک داری طرف دزده؟ داره سوئیچ ماشین رو باز می کنه! آقا رضا رفت سمت در ماشین و پرسید: آقا چرا داری سوئیچ رو باز میکنی؟ دزد گفت: خوب سوئیچ ندارم، سوئیچ پیش این آقاست ولی به من نمی‌ده و مجبورم سوئیچ رو باز کنم! در عین ناباوری آقا رضا برگشت به سمت من و گفت: آقا اسماعیل چرا سوئیچ رو بهش نمی‌دی؟! بنده خدا اذیت میشه! از شدت تعجب و بهت زبونم قفل شده بود. «خدایا! اینا چرا بجای اینکه جلوی دزد رو بگیرن با من ...» ▫️▫️▫️ مبهوت رفتار همسایه‌ها بودم که یه دفعه متوجه شدم دزد بالاخره ماشین رو روشن کرد و در امتداد کوچه به سمت خیابان حرکت کرد. دویدم دنبال ماشین و خواستم جلوی حرکت ماشین رو بگیرم اما نتونستم کاری کنم. فریاد میزدم و و با ناامیدی از مردمی که سرشون رو از در و پنجره خونه‌ها بیرون کرده بودن کمک می خواستم که یکی از همسایه‌ها صدا زد: چه خبره! چرا اول صبحی مزاحم خواب ما شدی! دزد سوار بر ماشین در امتداد خیابان دور می شد و من با ناامیدی به انتهای خیابان نگاه می‌کردم و در تمام این مدت رفتار همسایه‌ها تو ذهنم مرور می‌شد. 🔸🔸🔸 به اینجای داستان که رسیدم سردبیر مجله پرید تو حرفم و گفت: آقا اسماعیل! داستان قشنگی بود ولی یه اشکال اساسی داشت! گفتم: چه اشکالی آقا مجتبی؟ من که برای همه اتفاقات واقعی مسأله تو داستان مصداق سازی کرده بودم! آقا مجتبی بغض کرد و بعد از یه مکث طولانی گفت: «آخه اسرائیل که فقط دزد نیست!» ┄┅┅═══❅❅❅═══┅┅┄ 🔰 تهیه و تنظیم: مرکز تولید محصولات و خدمات فرهنگی_هنری معاونت فرهنگی چهارمحال و بختیاری 🆔 @farhangi_jchb