شهیدان بر《خوان قرآن》 (خاطرات قرآنی شهدا) سوره والعصر عملیات والفجر هشت، یک هفته‌ای از او خبر نداشتیم. دلم شور می‌زد. هرچه زنگ زدم قرارگاه، می‌گفتند از او خبر نداریم. یک دعایی توی مفاتیح بود، شروع کردم به خواندن .هنوز تمام نشده، زنگ زد! فقط توانست یک احوال‌پرسی کوتاه کند، گفت:« نمی‌توانم بیایم.» گفتم: « حالا که تو نمی‌آیی، من می آیم اهواز.» وقتی رفتم آن‌جا، دستم را گرفت و سوره والعصر را خواند تا آرام شدم. از آن به بعد هر وقت می‌آمد سر بزند ، سوره والعصر را می‌خواندیم.