به شیوه شهید حججی 😁💪 دمِ بوفه پسری با لیوان چای افتاده بود پشت سر دختری و متلک می‌پراند. نرم نرم جلو رفت و خودش را نشان داد که آن پسر خجالت بکشد. افاقه نکرد. رفت جلو و دستش را انداخت دورِ گردن آن پسر. من از دور هوای کار را داشتم. اول رفاقتی جلو رفت. از حالت چهره‌شان متوجه می‌شدم که طرف کوتاه بیا نیست. محسن همان طور مسیر را کشاند سمت فضای باز پشت ساختمان دانشکده. تا پیچید یقه‌اش را چسبید و کوباندش به دیوار. دست به یقه شدند. یکی محسن می‌زد، یکی آن پسره. طبق هماهنگی قبلی، خودم را رساندم به محسن و درست و حسابی گوشمالی‌اش دادیم. 🌹 شهید حججی 📕 ص113 🏷 💐 ‌‎‌‌‌‌‌@farhangikowsar✌️