#خاطرات_زایمان💑
سلام برمدیر محترم کانال بانوی بهشتی🌹
میخواستم خاطره ی بارداری وزایمانم رو تعریف کنم.😊
یکسال و چهارماه از عروسیمون میگذشت که باردار شدم چون دانشجو بودم خیلی سختم بود ولی همسرم بچه دوست داشت و دیگه باهم تصمیم به بچه دارشدن گرفتیم بعد از اولین اقدام باردار شدم بی بی چک زدم خیلیکمرنگ بود طوری که به سختی میشد تشخیص داد من
میگفتم نیست همسرم میگفت هست😅
خلاصه بعداز آزمایش همسرم خیلی خوشحال و شد بهم تبریک گفت یه شاخه گل هم بعد برام گرفت😍
راستش من خیلی از زایمان طبیعی میترسیدم ولی همسرم میگفت که بهتره باید طبیعی زایمان کنی خلاصه منم شروع کردم به ورزش های بارداری توی خونه و پیاده روی ماهای آخر واینم بگم که چون دانشجو بودم پیاده میرفتم دانشگاه و میومدم از ۴ ماهگی خونمون یه ربع فاصله داره با دانشگاه و اینکه این آمادگی رو توی ذهنم بوجود آوردم که من میخوام طبیعی زایمان کنم و میتونم...
هفته ی ۳۶ بودم که اروم اروم درد داشتم ولی درد زایمان نبود همسرمم میخواست بره ماموریت گفتم نرو و من درد دارم دیگه نرفت دوهفته بعد گفت من باید برم و نمیشه و گفتم اگه دردم گرفت چیکار کنم گفتش زنگ بزن من میام پیشت☺️ خلاصه روزی که رفت من فرداش دردم گرفت😢
از اذان صبح هی درد داشتم هی میگفتم نه این خودش نیست همسرم تازه رفته😅 مادرشوهر وخواهرشوهرمم پیشم بودن خلاصه ب اونا گفتم و زنگ زدم به همسرم گفتم بیا من درد دارم تاشب هم صبر کردم مامانم اینا اومدن پیشم ساعت ۱۰شب دردام داشت فاصله ش گمتر میشد یه دوش اب گرم گرفتم و رفتیم بیمارستان 🏥 همسرمم گفته بود من تازه رفتم نمیتونم بیام منم کللی گریه کرده بودم تو بیمارستان ماما معاینم کرد و گفت ۳ سانتی برو خونه دوش بگیر و یکساعت بعد بیا گفتم من نمیخوام برم خونه دیگه همونجاخواهرشوهرم دستم رو گرفت و هی راه میرفتیم باهم و توی دردام هم سرجام وایمیسادم تو همین بین همسرم زنگ زد که دارم میام پیشت بنده خدا کلی اذیت شده بود تا اومد پیشم من یکساعت بیشتر صبر کردم تا همسرم اومد خودشو رسوند بهم ...ساعت ۱۲ شب بود که رسید دیگه دردام زیاد شده بود که نمیتونستم وایسم با ویلچر منو برد بخش زایمان اونجا که رسیدیم سرش رو اورد کنار گوشم و گفت وووواووو بخش زایمان منم یکی زدم بهش گفتم اینقدر صبر کردم ببینمت حالا منو میترسونی😂
خلاصه منو بستری کردن ...توی اتاق درد هیچکس نبود تنها بودم و مامام هی میومد پیشم دستشو میگرفتم نمیذاشتم بره ...توی دردام هی از خانم فاطمه ی زهرا و شهدا مدد میگرفتم و هیچ جیغ و داد نکردم ...تا اینکه ساعت ۱:۴۰پسرم به دنیا اومد😍😌...فردا ظهر منو مرخص کردن وقتی خواستیم بیایم دوتا نی نی بدنیا اومده بودن داشتن میبردنشون که مادرشوهرم اومد منو ببینه و گوشی هم دستش تو اون اوضاع فیلم میگرفت بعد اون بنده خدا اشتباهی رفت قربون صدقه ی اون نی نیه رفت و از اش فیلم گرفت😂(نی نی ما نبود و پتوشم صورتی بود🤣 مادرشوهرم بعد که ما اونده بودیم خونه فهمید که اشتباهی رفته😅)همسرم برام گل و هدیه گرفته بودواومد دنبالم ت بیمارستان با مامانم اینا اومدیم خونه ی خودم .ببخشید طولانی شد...
🌱ان شاالله همه ی اونایی که منتظر فرزند هستن دامنشون بزودی سبز بشه 🌷🍀🌷
پ.ن:خواهرای عزیزم ترس از زایمان طبیعی خیلی عادیه و طبیعی هست چون کاری که نمیدونیم چطوری انجام میشه به خودی خود ترس داره وقتی توی فرایند انجام اون کار قرار میگیریم میبینیم که هیچ ترسی نداره ...فقط دردای زایمان هست که این ترس رو تو دل آدم ایجاد میکنه اون دردا بااینکه خیلی زیاده ولی خداوند توان تحملش رو برای ماها قرار داده دردا مثل درد پریودی شروع میشه و فقط یکی دوساعت آخر هست که خیلی شدید میشه.
ان شاالله همه ی خانمهای باردار بتونن به سلامت زایمان طبیعی انجام بدن چون برای خودشون و بچشون مفید تره🌹🌹🌹
ممنون که خوندین😘
http://eitaa.com/joinchat/2238513161C70e8a50686