زنان شهادت پدران را از فرزندان خردسال پنهان می‌داشتند و می‌گفتند «پدرانتان به سفر رفته‌اند» و هم چنین بود یزید آنان را به سرای خویش درآورد. و حسین را دخترکی خردسال بود، چهارساله. شبی از خواب برخاست سخت پریشان، و گفت «پدرم کجاست؟ که من اکنون او را دیدم.» چون زمان این سخن بشنیدند، بگریستند و کودکان دیگر هم. یزید بیدار شد و پرسید «چه خبر است؟» تفحص کردند و قضیه بازگفتند. یزید گفت «سر پدرش را نزد او برید.» دخترک را دل از جای برکنده شد... ‌ کتاب آه یاسین حجازی