هزاران جاده پیش گام‌های خستة من بود هدف تنهای تنها رفتن و... همواره رفتن بود سرابی در سرابی بود اگر سرمنزلی دیدم تمنّای مُحالی بود اگر شوق رسیدن بود جنینی بود شادی نطفه‌اش از مرگ آبستن که زهدان جهان از زادن شادی سترون بود دلم پوسید در زنجیرة این دور بی‌پایان نهاد این جهان جز با فراق و درد دشمن بود نه تدبیریّ و نه رایی، نه اوج نیروانایی تناسخ نیز در این چرخه اوهام برهمن بود جهالت‌ها و غفلت‌ها بهای شادمانی‌هاست کجا این نعمت این‌جا قسمت جان و تن من بود دل از یاران بریدم چون به‌رغم قصّه‌ها دیدم تهمتن هم اسیر چاه بی‌فریاد بیژن بود به آرامش رسیدم وقتی از آسودگی رستم که سرِّ جُستن آرامش از آرام رَستن بود! محمّدرضا ترکی @faslefaaseleh