ابر لکنت گرفته، درمانده
قاصدک تشنهٔ خبر مانده
آن نسیمی که بوی باران داشت
چند سالیست در سفر مانده
همه اوقات مزرعه تلخ است
بر دلش داغ نیشکر مانده
هرچه دشت است بی گل و گندم
هرچه باغ است بیثمر مانده
باید آهسته خرج خاک شود
رود را طاقتی اگر مانده
نرسیدند به توانستن
خواستنهای بیاثرمانده
باز چشمانتظار معجزهاند
مردمِ بین خیر و شر مانده
تو بگو کی سپیده میآید؟
چند شبگریه تا سحر مانده؟
ما همه آفتابگردانیم
اوست خورشید و اوست فرمانده
#فاطمه_عارفنژاد
إِلهى عَظُمَ البلاء
و بَرِحَ الخَفاء
و انكَشَفَ الغِطاء
و انقَطَعَ الرَّجاء
و ضاقَتِ الاَرضُ و مُنِعَتِ السَّمآء…
@fatemeh_arefnejad