eitaa logo
فاطمه عارف‌نژاد
676 دنبال‌کننده
171 عکس
8 ویدیو
4 فایل
📗 مجموعه‌شعر «شبانماه» | انتشارات شهرستان ادب 📘 مجموعه‌شعر «در رکاب صبح» | انتشارات شهرستان ادب اگر صحبتی بود: @arefnejad
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از فاطمه عارف‌نژاد
ابر لکنت گرفته، درمانده قاصدک تشنهٔ خبر مانده آن نسیمی که بوی باران داشت چند سالی‌ست در سفر مانده همه اوقات مزرعه تلخ است بر دلش داغ نی‌شکر مانده هرچه دشت است بی گل و گندم هرچه باغ است بی‌ثمر مانده باید آهسته خرج خاک شود رود را طاقتی اگر مانده نرسیدند به توانستن خواستن‌های بی‌اثرمانده باز چشم‌انتظار معجزه‌اند مردمِ بین خیر و شر مانده تو بگو کی سپیده می‌آید؟ چند شب‌گریه تا سحر مانده؟ ما همه آفتابگردانیم اوست خورشید و اوست فرمانده إِلهى عَظُمَ البلاء و بَرِحَ الخَفاء و انكَشَفَ الغِطاء و انقَطَعَ الرَّجاء ‌و ضاقَتِ الاَرضُ و مُنِعَتِ السَّمآء… @fatemeh_arefnejad
حیات چشمه منم، نبض رودخانه منم دوباره ابر پر از اشک بی‌بهانه منم کسی که با همهٔ رنج‌های کهنه هنوز گرفته بار امانت به روی شانه منم هنوز در پی اثبات و رد معجزه‌اید؟ نشانه می‌طلبید از خدا؟ نشانه منم چگونه می‌شود آمد به خود؟ گذشت از خویش؟ کلید حل معمای عاشقانه منم به ماهیان پریشان که خسته‌اند از موج بگو که ساحل صبر مدیترانه منم شکوه لیله الاسرای مسجدالاقصی سرود نصر به لب، فتح جاودانه منم @fatemeh_arefnejad
هدایت شده از فاطمه عارف‌نژاد
با بستنی، با توت، با عصرانه در ایوان بار خودش را بست تعطیلات تابستان از کوچه‌ می‌آید صدای خندهٔ پاییز با دخترانش ماه‌مهر و آذر و آبان پیراهن چین‌دارشان زرد است و نارنجی پیداست روی مویشان قرمزترین روبان این رنگ‌های گرم ما را می‌برد کم‌کم تا برف‌بازی در خیابان‌های یخبندان امروز سردم شد کمی در مدرسه، فردا حتما برایم شال گرمی می‌خرد مامان من عاشق روبوسی ابر و زمین هستم دیوانهٔ نور و صدای رعد و برق آن از پنجره می‌بینمش هربار و می‌گویم: به‌به! بفرما تو! صفا آورده‌ای باران! بابا ولی مهمان نمی‌خواهد که می‌پرسد خیسی چرا در این هوای سرد دخترجان؟! @fatemeh_arefnejad
خوابیده است دردسر طوفان دنیا لطیف، طبع زمین جوشان سوغات بادهای بهارانه‌ست عطر گل محمدی و ریحان می‌بویمت نفس به نفس در دشت با های‌وهوی نی‌لبک چوپان ذکرت به نبض گل ضربان داده یادت دویده در رگ تاکستان ای در حدیث قدسی چشمانت تفسیر بی‌نهایت الرحمن ای روشنای باطن هر حکمت ای حکم قاطعانهٔ هر برهان ای تکیه‌گاه محکم کوه طور ای ماه بی‌محاق شب فاران اینجا هنوز باور تو جاری‌ست اینجا هنوز شور تو در جریان من عاشقی که بیدل و شوریده… من شاعری که بی سر و بی سامان… گفتم دوباره صل علیٰ خورشید خواندم دوباره صل علیٰ باران @fatemeh_arefnejad
راه رفتم سال‌ها، در جاده‌ای مأوا نکردم غیر آغوش تو هرگز مأمنی پیدا نکردم رود رود از خود گذشتم در نبرد سنگ و صخره هیچ کوتاهی برای دیدن دریا نکردم سربه‌سر فریاد بودم در رجزگاه حوادث جز سر سجاده و در گوش شب نجوا نکردم اشک‌هایم را به روی خود نیاوردم، تو دیدی راز را در خلوت آیینه هم افشا نکردم مثل اهل مکه سرگرم طواف خود نماندم مثل اهل کوفه با لبخند تو بد تا نکردم با صداقت العجل گفتم تمام جمعه‌ها را پای دعوتنامه‌ام را جز به خون امضا نکردم دیدنت رؤیای دورم بود، اما روز موعود چشم‌هایم را به تو بخشیدم و لب وا نکردم مطمئنم امتحان‌ها را برایم ساده کردی مطمئنم کارهای سخت را تنها نکردم… | | طراح: @fatemeh_arefnejad
پاییز بازگشت و دلم بی‌بهار شد فصل جنونِ باغچه، فصل انار شد در چشم تو ستاره‌ای از جنس شعر بود کو آن ستاره؟ کو غزل من؟ غبار شد؟ رفتی و دور ماند از آغوش سرد من آن دست‌های گرم که پابند کار شد رفتی و خنده‌های تو از دشت برنگشت رفتی و کوه، معدن سنگ مزار شد رفتی و با نیامدنت سوخت قلب ده آتش، لباس مزرعه و کشتزار شد با دست مرگ دسته‌گل افتاد روی خاک ماهی به چنگ آمد و آهو شکار شد آه ای شروع قصهٔ دلدادگی من! پایان داستان چقدر ناگوار شد با اشک و آه بدرقه‌ات کردم و دریغ در قاب عکس خاطره‌ات ماندگار شد | @fatemeh_arefnejad
هدایت شده از گنجشکهای پاییز
بایستیم و بجنگیم و دل قوی داریم که صبحِ فتح نبوده‌ست و نیست افسانه
آوار، خون، بهت جوان و پیر اندوهِ مسری، درد عالم‌گیر دارد جهان می‌پاشد از هم؟ آه دارد قیامت می‌شود تصویر قاری در این محشر نفس دارد؟ قدری بخواند سورهٔ تکویر پرپر شدن یک امر محتوم است در لحظهٔ دیدار گل با تیر یکسو بنفش جیغ مادرها یکسو غرور قرمز آژیر جانی‌ترین‌های جهان آزاد آزاده‌ها زنجیر در زنجیر تأخیر جایز نیست ای یاران می‌ترسم آخر دیر باشد… دیر… لالا علی اصغر! تحمل کن… پاشو علی اکبر! بگو تکبیر… اینک زمان صحبت تیغ است اینک زمان خطبهٔ شمشیر | | @fatemeh_arefnejad
هزار سوگ چشیدیم و داغدار شدیم چه شد که نسل خبرهای ناگوار شدیم؟ صدای شیون بیروت در جهان پیچید شبی که باز پر از بهت انفجار شدیم چقدر دیر به خود آمدیم وقت وداع چقدر زود به نادیدنت دچار شدیم دوباره روضه به سمت نیامدن رفت… آه دوباره خیره به یک اسب بی‌سوار شدیم آهای سیبِ سر نیزه! یاد ما هم باش ببین چطور به خون جگر انار شدیم نگاه تو همه را برد سمت سرچشمه تو رفتی و همه با اشک، آبشار شدیم اگر به خاک نشستیم، از شکست نبود که گرم خواندن آیات سجده‌دار شدیم قسم به ماه که ما پیشمرگ حضرت صبح… قسم به سرو که قربانی بهار شدیم | | @fatemeh_arefnejad
تمام پنجره‌های ده آشنای تواند چکاوکان همه دیوانهٔ صدای تواند ستاره و سحر و ماه با تو همسایه درخت و چشمه و گل اهل روستای تواند هزار قطرهٔ بارانِ در صف بارش هنوز در طلب بوسه بر عبای تواند بدون بودنت ای کوه! گریه هم سخت است که ابرها همگی جلد شانه‌های تواند دویده‌اند کسانی به سمت درک غمت دویده‌اند ولی تازه ابتدای تواند بخوان! دوباره بخوان خطبه‌ای به وسعت درد خوشا به آن کلماتی که مبتلای تواند به صبح خیره شو، از بزم آفتاب بگو که سایه‌ها همه افتاده پیش پای تواند مباد فتح‌نکرده _نبُرده_ برگردند جماعتی که به دنبال خون‌بهای تواند | | @fatemeh_arefnejad
دریغ… سرخ‌ترین اتفاق سال شدی همین که از شبِ آوارها سوال شدی چه شد که دیدن تو حسرت مدامم شد؟ ای آرزوی قدیمی! چرا محال شدی؟ غمت چه آتش گسترده‌ای‌ست در عالم چطور باعث این حجم از اشتعال شدی؟ به جشن چیده شدن پا گذاشتی، رفتی و خواهش همهٔ سیب‌های کال شدی شکافتی افق شرق و غرب را با خون ادامه‌دارتر از جبههٔ شمال شدی زمانه خواست تو را در گذشته دفن کند تو تا قیام قیامت زمان حال شدی | | @fatemeh_arefnejad
{… إِنَّ مَوْعِدَهُمُ الصُّبْحُ أَلَيْسَ الصُّبْحُ بِقَرِيب} به صبح خیره شو، از بزم آفتاب بگو… شاعر: طراح: | مناسب برای استوری | | | @allahverdigallery @fatemeh_arefnejad
تا نلرزد بیش از این از درد غربت شانه‌ها نورباران شد شب تنهایی پروانه‌ها پاسخی محکم بده تا شر بخوابد زودتر! صحبت از زنجیر باید کرد با دیوانه‌ها گوش کن! الله اکبر می‌وزد در شهر و ده گوش کن! فریاد شادی می‌رسد از خانه‌ها بذر غیرت کاشتیم و خاک حاصلخیز بود معجزه گل داد جای هر کدام از دانه‌ها مطمئن، در سجدهٔ شکر: آشنایان، دوستان مضطرب، در وحشت از فردایشان: بیگانه‌ها با کدامین واژه باید فتح را تعبیر کرد؟ در قیاس قصهٔ ما کوچک‌اند افسانه‌ها @fatemeh_arefnejad
شروع ناگهانی داشت طوفانی که حرفش بود رسید از شش جهت سجیل‌بارانی که حرفش بود رسید از سررسید فتح، آن روز تماشایی رسید از سنگر فرمانده، فرمانی که حرفش بود شاعر: طراح: | مناسب برای استوری | @allahverdigallery @fatemeh_arefnejad
اخم کردی و رعدوبرق آمد ابرها را به سمت باران برد آرزوهای دوربردت را باد تا رزمگاه طوفان برد ماه بود و غرور دیدن تو وقت، وقت ستاره‌چیدن تو شب غم را نگاه روشن تو به افق‌های نورباران برد به کجاها نگاه می‌کردی که دل دوردست‌ها لرزید؟ چشم‌هایت چه دوربینی بود که دل از برجک نگهبان برد؟ رنگ خون می‌نوشت خودکارت چرخ زد دور نقشه پرگارت برق چشم همیشه‌بیدارت خواب از چشم نابکاران برد یاعلی گفتی و ارادهٔ تو پنجه در پنجهٔ ستم انداخت دست‌هایت چه آبرویی از همهٔ دستگاه شیطان برد ساحران چاره جستجو کردند: «راه حل چیست؟» گفتگو کردند تا همه هرچه بود رو کردند قهرمان یک عصا به میدان برد لشکر دیو و دد صف اندر صف آرش از خاک خود گرفت هدف امر حق آمد، از کمان شرف تیر با اشتیاق فرمان برد نه فریب و نه قصه‌پردازی در شبِ پخش زندهٔ بازی دید دنیا چطور باخت حریف دید دنیا چطور ایران برد | @fatemeh_arefnejad
هم‌مرز غم، با رنج و غربت هم‌وطن بودن تفسیر بی‌باکانه‌ای از زیستن بودن در راه طولانی و ناهموار تا قله همواره سرگرم عبور از خویشتن بودن در صلح، لبخندی وسیع و خاطری روشن در جنگ، محکم‌آذرخشی نقطه‌زن بودن با خطبهٔ شمشیر تا ظهر دهم رفتن بر منبر خون و جنون صاحب‌سخن بودن در کسوت استاد، در دارالفنون عشق از کودکی، از نوجوانی اهل فن بودن فصل نویی در صفحهٔ تاریخ وا کردن چیزی فراتر از اساطیر کهن بودن این‌ها فقط یک چشمه از دریای روحش بود سخت است حتی یک نفس سیدحسن بودن | | @fatemeh_arefnejad
عشق بی‌پرواست، بسم الله الرحمن الرحیم هرکسی با ماست بسم الله الرحمن الرحیم رودِ جاری از ستیغ کوه‌های گریه‌خیز مقصدش دریاست، بسم الله الرحمن الرحیم @fatemeh_arefnejad
مهاجرم، ولی انگار خانه‌ام اینجاست کبوترانه پر و بال و لانه‌ام اینجاست به هرکجا بروم باز جلد این صحنم پرنده‌ام، چه کنم؟ آشیانه‌ام اینجاست همیشه نان و نمک خورده‌ام از این سفره همیشه سهمیهٔ آب و دانه‌ام اینجاست پناه گریهٔ شب‌های تار زندگی‌ام به رغم لشکر غم، پشتوانه‌ام اینجاست به دستگیری و دلداری و خطاپوشی کسی که دست زند روی شانه‌ام اینجاست اگرچه سربه‌هوا شد درخت زیستنم همیشه ریشهٔ سبز جوانه‌ام اینجاست اگر کویر، اگر شوره‌زار، اگر بی‌آب بهشت گمشدهٔ رودخانه‌ام اینجاست تمام شاعری‌ام را به قم بدهکارم مداد و دفتر شعرم، ترانه‌ام اینجاست هزار شکر که همسایه‌ایم با خورشید هزار شکر خدایا! که خانه‌ام اینجاست @fatemeh_arefnejad
فرزند زمانیم، نه دیریم، نه زودیم از روز ازل معتکف معرکه بودیم گرد خفقان از افق دید گرفتیم زنگار غم از چهرهٔ آیینه زدودیم یک شهر به وجد آمده در فصل تماشا از منظرهٔ پنجره‌هایی که گشودیم در خانهٔ انسانیت امروز ستونیم در خیمهٔ حقانیت امروز عمودیم ای عشق! ببین صفحه پر از جوهر خون شد هربار برایت غزلی تازه سرودیم باری تو هم از غربت ما بگذر و بگذار تاریخ بگوید که چه کردیم و که بودیم | | @fatemeh_arefnejad
یحیی چقدر صاعقه در چشم‌های توست! طوفان فقط چکیده‌ای از ماجرای توست «بگذار کربلا بشود» گفتی و گذشت دنیا هنوز خیره به بغض صدای توست یحیی! به آرزوت رسیدی؟ مبارک است! من مانده‌ام که عید شده یا عزای توست ای سرو سربلند! به افتادنت خوشند امروز، روز جشن تبرها برای توست معمار فتح هفتم اکتبر! مرگ کو؟! این سنگ قبر نیست، که سنگ بنای توست کِی با عبور موج فراموش می‌شوی؟ ساحل همیشه در قرق ردپای توست آغوش باز کن وطنت را به سعی زخم! غزه _همان که خواسته‌ای_ کربلای توست حالا بجنگ زنده‌تر از سال‌های قبل… یحیی! هنوز اسلحه در دست‌های توست با تو حماسه‌تر به غزل فکر می‌کنم شعرم در انتهای خودش، ابتدای توست | @fatemeh_arefnejad
هدایت شده از شهرستان ادب
رونمایی از کتاب «در رکاب صبح» سرودهٔ فاطمه عارف‌نژاد، با حضور شاعران و منتقدان مطرح کشور @shahrestanadab
بغض‌اند اگرچه، آخر سر گریه می‌کنند ماه و ستاره، وقت سحر گریه می‌کنند یک چله شد که قاصدکانِ پریده‌رنگ در باد، پابه‌پای خبر گریه می‌کنند با یاد آن مزار غریبانه‌ای که نیست در کوچه‌ها گذر به گذر گریه می‌کنند باران می‌آید و به گمانم فرشته‌ها نم‌نم به حال و روز بشر گریه می‌کنند با من هزار و چند غم نورسیده هست در من هزار و چند نفر گریه می‌کنند بی تو یتیم شد همهٔ شهر، مردمت انگار در عزای پدر گریه می‌کنند فرماندهان فاتح میدان هنوز هم با عکس‌هات کنج مقر گریه می‌کنند این ابرها به باور طوفان رسیده‌اند با خشم رعدوبرق اگر گریه می‌کنند یک روز سهم ما همه خنده‌ست و دشمنان در های‌وهوی «أین مفر؟» گریه می‌کنند | | @fatemeh_arefnejad
کابوس، خون، جنازه… صدا: «زنده‌ام هنوز از کشتنم چه سود تو را؟ زنده‌ام هنوز من چشم در برابر چشمم، نگاه کن! از هر نظر در آینه‌ها زنده‌ام هنوز پاشو! تمام شهر پر از ردپا شده دنبال من بگرد، بیا! زنده‌ام هنوز پیچیده در طلوع هزاران هزار کوه پژواک یک صدای رسا: زنده‌ام هنوز حاشا! من و محاصره؟ طوفان و قید و بند؟ در خاک خود رهای رها زنده‌ام هنوز در جنگ با تمام قوا پیش می‌روم اینک که با تمام قوا زنده‌ام هنوز یحیی شدم، به اذن خدا زنده می‌کنم احیا شدم، به فضل خدا زنده‌ام هنوز زل می‌زنی به تیر خلاص و به رد خون می‌پرسی از خودت که چرا زنده‌ام هنوز؟ من تیغ انتقامم و در باد شعله‌ور چشم‌انتظار مرگ شما، زنده‌ام هنوز» | | @fatemeh_arefnejad