🌙
امروز رمان عشق و زباله از ایوان کلیما را میخواندم. نویسندهای که هیچ وقت از نثرش خسته نمیشوم. مخصوصا جستارهایش درباره پراگ. کلیما نویسندهای تبعیدی بود به خاطر قلمش.
این سطرها را که از او میخواندم، یاد این افتادم چه کتابهای ضعیفی خواندم از کسانی که سالهاست آنها را نویسنده میخوانند. مخصوصاً همین هایی که سفارشی نویس اند.
اما نویسنده باید چه شرایطی داشته باشد تا این عنوان را به خود بگیرد؟ صرف نوشتن؟ چاپ کردن؟
من از پشت کلمات نویسنده، دنبال دنیایی از خرد و معنا و نگاهی نو هستم. اما گاهی نویسنده، فقط خواننده را سرگرم میکند تا کارش را کش دهد.
در آن لحظات بیارزش کش دادن، نویسنده تنها به خودش فکر میکند که چند صفحه بیشتر سیاه کند تا کتابش قطور شود. شاید به قول عین القضات همدانی، صلاح کاغذ تو در سفید نگه داشتن بود، نه سیاه کردن آن.
نویسنده کتاب را برای من مینویسد و با خودش فکر نمیکند من همه اینها را پس میزنم و این آخرین کاری است که از او میخوانم و به هیچ کس پیشنهادش نمیدهم.
#ایوان_کلیما
@fatemehrajabi_beheshtabad