🌙
سالهای زیادی از عصبانیت بورخس گذشته. عصبانیت از حرف کسانی که درکی از ادبیات نداشتند و میگفتند فایده ادبیات چیست و بورخس برآشفته جواب میداد هیچ کس نمیپرسد فایده آواز قناری و غروب زیبا چیست؟
یوسا هم جواب میداد رمان و شعر نه آواز پرندهاند و نه منظره فرونشستن آفتاب در افق. چراکه نه رمان و ادبیات تصادفی به وجود آمدهاند و نه زاییده طبیعت اند. این دو حاصل آفرینش انسان اند. بنابراین جای دارد که بپرسیم چگونه و چرا پدید آمدهاند و غایت آنها چیست و چرا اینچنین دیرنده و پایدارند.
این سؤالی بود که همیشه عدهای از خودم میپرسیدند. عدهای که ادبیات را محصور و محدود در رشته زبان و ادبیات فارسی میدانند و چیزی فراتر از آن به ذهنشان نمیآید.
چند وقت پیش که سقطی داشتم و حس شکستن استخوانهای لگن و کمر داشت از پایم درمیآورد، دوست داشتم چشمهایم برای همیشه بسته شود؛ اما باز شدند.
دلم میخواست گریه کنم یا اگر برای کسی تعریف کنم، کلماتی متفاوتتر از بقیه بگوید و آرامم کند. ولی برای هرکه گفتم، یا تجربهاش را نداشت یا با لبخندی گفت منم از این تجربهها داشتم و حرف را عوض کرد.
خودم را همچون مرد درشکه ران داستان اندوه چخوف میدیدم. تنها. دیگرانی که یا وقتی نداشتند معنای سوگ و از دست دادن پسرش را بفهمند و تسلی اش دهند یا گوش دادن به حرف های یک درشکه ران برایشان اهمیتی نداشت.
مرد داستان چخوف، درنهایت با اسبش سر صحبت را باز میکند و میگوید: «بگیر تو کرهای داشتهای، مادر یک کره اسب بودهای و آنوقت، ناگهان کره اسب تو را میگذارد و میرود. ناراحتکننده نیست؟»
از اتفاق، دردهای سخت بعد از سقط زمانی بود که مشغول انجام کاری ویرایشی بودم و سرویراستار مدام زنگ میزد برای تحویل کار.
گفتن از چنین دردی، آنهم به یک سرویراستار مرد، برایم چیزی شبیه تعریف کردن برای همان چند نفر بود. «سری به تأسف تکان دادن و بیشتر مراقب باش و سلامتی مهمتر است و مادرم میگوید ده زایمان داشته باشی، اما یک سقط نداشته باشی.»
ترجیح دادم سکوت کنم و فقط بگویم کسالت دارم و چند وقت دیگر میآیم.
داستان چخوف را باز کردم و ورق زدم تا رسیدم به همان جمله پایانی مرد. چندین بار خواندمش. حالا آرام شده بودم و میتوانستم ویرایش انجام بدهم. یک پاراگراف که ویرایش میکردم، سر از برگه برمیداشتم و همان جمله را تکرار میکردم: «بگیر تو کرهای داشتهای، مادر یک کره اسب و آنوقت، ناگهان کره اسب تو را میگذارد و میرود. ناراحتکننده نیست؟»
این شکوه ادبیات است که رنج را به مفهومی رهاییبخش برای ما تبدیل میکند، برای ما انسانهای مدرن. پایدار است و گرممان نگاه میدارد با کلماتی ناب و گیرا و روی روح و جسم زخم خورده مان مرهم میگذارد.
#چرا_ادبیات
#رنج
@fatemehrajabi_beheshtabad