🌙 من هنوز محله بِریِم و بُوارده آبادان را ندیده‌ام. اینجا هم آبادان نیست. ولی همان خانه‌های شرکت نفتی ساخت انگلیس و آمریکا هستند. وقتی پریروز عصر وارد کوچه شدم، یاد رمان «چراغها را من خاموش می‌کنم»، افتادم. این یعنی زویا پیرزاد آنها را توی رمانش خیلی زنده و خوب ساخته که من ندیده و با دیدن این محله در گچساران، با نگاه اول، ذهنم فقط رفت سمت رمان پیرزاد. دیشب با استادم درباره رمان پیرزاد صحبت کردیم. از اسم رمان حرف زدیم تا زبان اثر و تراژدی اصلی داستان که پنهان‌کاری از خود است. تهش به این رسیدیم که من، خودِ خودِ کلاریس هستم. استادم گفت: «این حرف خیلی من را می‌لرزاند.» باورش نمی‌شد هنوز آدمی مثل کلاریس پیدا شود که خودسانسوری شدید کند، آن هم با تِم خودفریبی. شب با گریه خوابیدم. صبح که از گچساران و محله شرکت نفت بیرون رفتم، دقیقاً مثل خط پایان رمان، آسمان آبی بود، بی حتی یک لکه ابر. *کلاریس، شخصیت اصلی و راوی رمان چراغها را من خاموش می‌کنم. @fatemehrajabi_beheshtabad