امام ممتحن شاهی که قدر و جاش فزون از ستاره بود آزرده دل غمین و زمردم کناره بود عمری اسیر محنت و از ظلم همسرش جز صبح و رنج و سوز زمردم کناره بود کردند غصب حق خلافت از آن جناب از آه دل به رونق باطل اشاره بود قربان صبر و حلم تو ای زاده رسول بس طعنه ها ز دشمن دیرین هماره بود نوشید زهر و از ستم دوست شد کباب لخت جگر زسوز درونش شراره بود خونابه ریخت از جگر امدر پیاله ای از سوده ستم جگرش پاره پاره بود بس ناروا شنیدی و بنموده ای تو صبر لعنت به دشمنت که دلش سنگ و خاره بود بربند دفترت که ایا «خوشنوا»بدید زینب درون طشت برادر نظاره بود محمدحسین محمدی(خوشنوا) @deabel