بهشت عدن کجا و صفای تربت تو قیاس ذره کجا و بسیط رحمت تو مشام اهل دل ازعطر اشک مست شود دمی که غنچۀ لب گل کند به مدحت تو چگونه اشرف مخلوق آبرو می‌یافت اگر اراده نمی‌کرد حق به خلقت تو تمام عمر چو خورشید فیض می‌بخشد اگر به ذره بیفتد نگاه رحمت تو ز چشم فاطمه فردا نهان نمی‌ماند دلی که گشت نهانخانۀ محبت تو هنوز رنگ شفق مانده سرخ تا که مگر در التهاب بسوزد به پاس حرمت تو حدیث درد تو را چون شنیدم از مادر ز کودکی شدم‌ای دوست غرق محنت تو مرا به مجلس سوگ تو داد مادر شیر که عادت است مرا گریه در مصیبت تو چه کار کرده‌ای ای روح گریۀ زینب که ریخت اشک پیمبر گه ولادت تو تمام ترسش از این است آذری نکند بمیرد و نرسد عاقبت به ساحت تو شاعر:حسین آذری &&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&