حتماً این را شنیدهاید (حالا این را بشنوید) حبیب یکمرتبه در کوفه در محله بنیاسد با میثم تمار به همدیگر برخورد کردند.
حبیب با میثم تمار، هر دو صاحبان سرّ بودند. میثم از صاحبان سرّ امیرالمؤمنین بود. خیلی سال قبل از بحث کربلا و این ماجراها با هم برخورد کردند.
درحالیکه جمعیت هم نشسته بود، حبیب گفت: (مرحوم شیخ محدث قمی این را در کتاب منتهی الْآمالش هم آورده است. در خیلی از این کتابها موجود است.). خرما فروشی را میبینم که به جرم محبت علی و اولاد علی او را دار میزنند. اشاره به میثم تمار داشت (میثم تمار خرمافروش بود).
میثم هم گفت: یک پیرمرد سرخرویی را میبینم که به جرم حمایت از پسر پیغمبر سرش را در کوفه میگردانند.
از قبل میدانستند! این دو نفر رد شدند.
رشید حجری آمد. (رشید حجری هم از اصحاب سرّ امیرالمؤمنین بود)، رسید و از اطرافیان سؤال کرد که این دو نفر را ندیدهاید؟ گفتند:
بله دیدیم، آنها آمدند و دروغهایی به یکدیگر گفتند و رفتند (به همین تعبیر). یکی گفت که: او را در کوفه دار میزنند، آنیکی هم گفت: سر دیگری را در کوفه میچرخانند.
رشید گفت: عجب! خدا میثم را رحمتت بکند، نگفت به آن کسی که حامل سر حبیب هست صد درهم بیشتر میدهند؟ او هم از آن جا گذشت.
جمعیت گفتند: این که از آنها هم دروغگوتر و بدتر بود.
از قبل میدانستند. خودشان را آماده کرده بودند!
منبع:✍🏼پایگاه اینترنتی طلبه یار
www.talabeyar.ir