🖤🌹 🌹از زبان دوستش↓ من و منوچهر معمولا" نیمکت نشین اخر کلاس بودیم.معلم ما خانمی بود که بدون و با ظاهری نامناسب در کلاس حضور پیدا می کرد. چون شهید صدای خیلی قشنگ و رسا و دلنشین داشت،💫 معلم همیشه به او می گفت که کتاب را بخواند. منوچهر میگفت:شرطی دارد و آهسته به معلم گفت.خانم معلم ناراحت شد و قبول نکرد. ❌چون شرطش با حجاب شدن معلم بود، و شهید هم دیگر هیچوقت کتاب نخواند.🌷 او با شهید محمد حسین یوسف الهی🌹 و چند تن دیگر، در عملیات والفجر۸ با انفجار راکت، شیمیایی شدند🖤 آنها به سختی با یک قایق از اروند گذشتند و وارد منطقه عملیاتی شدند هنوز چیزی نرفته بودند که حال شمس الدینی به هم میخورد چون اولین مشکلی که برای یک مصدوم شیمیایی پیش می آید تهوّع است🖤 او بر اثر انفجار راکت های شیمیایی تمامی سینه و ریه هایش حالتی سوخته پیدا میکند🖤 و بیمارستان برای او کاری نمیتواند انجام دهد 🥀 منوچهر را برای درمان به آلمان میفرستند و او در هواپیما به محض رسیدن به آلمان تمام میکند 🖤و در آن لحظه شربت را مینوشد🕊️🕋 🌷شهید منوچهر شمس الدینی 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 🌹فهرست خاطرات شهدا https://eitaa.com/fatemi222/4587 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊