یکی از افسران لشکر «گولانی » با نام «ایتان آیخنر » که یکی از دستانش قطع شده بود، در برنامه حضور داشت. مجری برنامه از او پرسید: «چه شد که دستت در جنگ قطع شد؟ » او هم پاسخی داد که همگان را به تعجب و شگفتی واداشت: «جنگ بسیار سختی را تجربه کردیم. درحالیک‌ه وارد حومۀ شهر بنت جبل می شدیم و تعدادمان هم بسیار زیاد بود، من پشت یک درخت موضع گرفتم تا سربازان لشکر را پوشش دهم و درعین ح‌ال با دوربین تفنگم، برخی خانه ها را زیرنظر داشتم تا هرگونه تحرک و جاب هجایی نیروهای حزبا‌لله را رصد کنم. این بود که سه تن از رزمند ههای مقاومت سالامی را دیدم که آرام و آهسته داشتند به س‌وی ما نفوذ میک‌ردند تا سربازانمان را غا لفگیر کنند. در وهلۀ اول به نظرم آمد که آنان هدف های بسیار آسانی هستند؛ لذا همین که خو ساتم هدف گیری کرده و به طرف آنان تیراندازی کنم، ناگهان با مردی سوار بر اسب و شمشیر به دست مواجه شدم که ضربتی به من وارد کرد و از نظر دور شد. من خیلی آشفته و وحش تزده شده بودم! » خانم مجری با شگفتی از او سؤ ال کرد: «واقعاً آ نها با شمشیر و اسب م یجنگیدند؟! » فاسر سارائیلی )ایتان( جواب داد: «بله، حتی بعضی از سربازان به من گزارش دادند تکسواری با اسبی تندرو آ نها را دنبال میک‌رد و آ نچنان سریع می گذشت که نمیتوانستیم او را هدف قرار دهیم!