مد تورجی، فرمانده گردان یا زهرا؟عها؟ از لشکر امام حسین؟ع؟ در عملیات کربلای ۱۰ حماس هها آفرید. همیشه م یگفت م یخواهم مانند مادرم حضرت زهرا؟عها؟ شهید شوم. خودش گفته بود که به زودی به شهادت می رسد؛ حتی محل مزار خود را مشخص کرده بود، تا اینکه در صبح پنجم اردیبهشت ۱۳۶۶درحال یکه در سنگر فرماندهی بر روی ارتفاعات نشسته بود، گلولۀ خمپاره بر روی سنگر اصابت کرد. چهار فرمانده درجا شهید شدند. محمد که ترکش خمپاره پهلو و بازویش را شکافته بود، لبخند عجیبی بر لب داشت. مدتی بعد، برادر اسدی، معاون گردان که بعدها به قافلۀ شهدا پیوست، به خانۀ محمد آمده بود. او م یگفت: «روز بعد از شهادت محمد او را در خواب دیدم. پرسیدم علت لبخند تو در هنگام شهادت چه بود؟ او هم جواب داد کسی که در آغوش امام زمان؟عج؟ جان می دهد، باید لبخند بزند.