ردند: يكي از مؤمنين هر روز در كربلا به زيارت قبر امام حسين (ع) ميرفت، ولي هر هفته يك بار به زيارت قبر عبّاس (ع) ميرفت، در عالم خواب حضرت زهرا (س) را ديد، بر آن حضرت سلام كرد، ولي فاطمهي زهرا (س) از او روي گردانيد، آن مؤمن عرض كرد: پدر و مادرم به فدايت چرا از من روي ميگرداني؟ چه تقصيري نمودهام؟» فاطمه (س) فرمود:« زيرا از زيارت فرزندم روي ميگرداني». عرض كردم: من هر روز قبر فرزندت حسين (ع) را زيارت ميكنم. فرمود: تَزُورُ اِبْنِي الْحُسَيْنَ (ع) وَ لا تَزوُرُا اِبْنِي الْعَبّاسَ اِلّا قَلِيلاً :« تو هر روز پسرم حسين را زيارت ميكني، ولي پسرم عبّاس را جز اندك زيارت نميكني». سوگنامه- اشتهاردي امام حسين عليه السلام ابن طاووس در دروع الواقية: به سندي از محمّدبن داود كه همسايهاي داشتم به نام علي بن محمّد، گفت: هر ماه امام حسين عليه السّلام را زيارت ميكردم و از پيري و ناتواني آن را ترك كردم وانگه پياده به زيارتش رفتم و در چند روز رسيدم و سلام دادم و نماز زيارت خواندم و خوابم برد و در خواب ديدم آن حضرت از قبر درآمد و به من گفت: چرا جفا كردي با اينكه وفادار بودي؟ گفتم: ناتوان شدم و گامم كوتاه شده و عمرم آخر شده و در چند روزه آمدم و ميخواهم روايت شما را از شما بشنوم فرمود: بگو: گفتم: از شما روايت است كه هر كه مرا در زندگي زيارت كند پس از مرگش او را ديدن كنم: فرمود: آري و اگر در دوزخ باشد او را درآورم ترجمه دار السلام- عمره‌اي امام حسين عليه السلام جابربنعبدالله انصاري از صحابهي پيغمبر اكرم (ص) و از جوانان اصحاب پيغمبر (ص) است و در جنگ خندق جواني بوده در حدود 16 سالگي، تازه بالغ شده بود، در وقت وفات رسول اكرم (ص) تقريباً بيست و دو سه سال بوده و بنابراين در سنهي 61 هجري، اين مرد هفتاد و چند ساله بوده است. در آخر عمر كور شده بود، چشمهايش نميديد. با يك مرد محدّث بزرگواري به نام عطيه عوفي آمد و قبل از آنكه به سراغ تربت حسين (ع) برود، رفت سراغ فرات، غسل زيارت كرد و از سعد كه گياهي خوشبو بوده و آن را خشك ميكردند و بعد ميسائيدند و پودر ميكردند و از آن به عنوان يك عطر و بوي خوش استفاده ميكردند، خودش را خوشبو كرد. عطيه ميگويد وقتي كه جابر از فرات بيرون آمد گامها را آهسته برميداشت و در هر گامي ذكري از اذكار الهي بر زبانش بود. جابر از دوستان اميرالمؤمنين (ع) و از دوستان خاندان پيغمبر (ص) و در حدود 12 سال از اباعبدالله (ع) بزرگتر است و با اباعبدالله خيلي محشور بوده است. گفت با همين حال گامها را آهسته برداشت و آمد و ذكر گفت تا به نزديكيهاي قبر مقدس حسينبنعلي (ع) رسيد. وقتي كه رسيد دو بار يا سه بار فرياد كشيد: حبيبي يا حسين! دوستم، حسين جان بعد گفت: حبيبي لا يجيب حبيبه؟ دوستي جواب دوستش را چرا نميدهد؟ من جابر، دوست تو هستم، رفيق ديرين توام، پير غلام تو هستم، چرا جواب مرا نميدهي؟ بعد گفت: عزيزم، حسينم حق داري جواب دوستت را ندهي، جواب پير غلامت را ندهي. من ميدانم با رگهاي گردن تو چه كردند، من ميدانم سر مقدس تو از بدن مقدّست جداست، گفت و گفت تا افتاد و بيهوش شد. وقتي كه به هوش آمد سرش را برگرداند به اين طرف و آن طرف و مثل كسي كه با چشم باطن ميبيند، گفت: السّلام عليكم ايتها الارواح الّتي حلّت بفناء الحسين سلام من بر شما مرداني كه روح خودتان را فداي حسين كرديد. بعد اين كه گفت من چنين و چنان شهادت ميدهم، گفت: و من شهادت ميدهم كه ما هم با شما در اين كار شريك هستيم. عطيه تعجّب كرد كه يعني چه؟ ما با اينها در اين كار شريك باشيم؟ به جابر گفت معني جملهات را نفهميدم، ما كه جهاد نكرديم، ما كه قبضهي شمشير به دست نگرفتيم، چرا شريك باشيم؟ گفت اصلي در اسلام است كه من از پيغمبر (ص) شنيدم. فرمود: هر كسي كه واقعاً از ته دل دوست داشته باشد، روحش همآهنگ باشد، در اين عمل شريك است. من اگر شركت نكردم نميتوانستم شركت كنم، از من جهاد برداشته شده بود، ولي روح من پرواز ميكرد كه در ركاب حسين (ع) باشد. چون روح ما با روح حسين (ع) بود، من حق دارم ادّعا كنم كه ما با آنها در اين عمل شريك هستيم. آسيب‌شناسي ديني- مطهري علي عليه السّلام و زائر حسيني نقل شده است كه در بغداد مردي فاسق و فاجر و خمار بود كه عمر خود را در اعمال نامشروع صرف كرده بود و مال بسيار داشت. چون اجلش در رسيد وصيّت كرد كه: « چون مرگ را دريابد، بعد از تجهيز و تكفين، در نجف اشرف دفنم كنيد، شايد از بركت حضرت علي عليه السّلام خداوند عالم گناهان گذشته را، بدان حضرت ببخشد». اين را گفت و جان به حق تسليم كرد. خويشان و اقوام او به وصيّت او عمل نموده، بعد از تجهيز نعش، او را برداشته متوجّه نجف اشرف شدند. خدام روضه شاه ولايت در آن شب حضرت علي عليه السّلام را در خواب ديدند كه آن حضرت بر سر صندوق حاضر شد و جميع خادمان آستان ملائك پاسبان را طلبيده و فرمود: « فردا صبح مردي فاسق را به اينجا خواهند آورد. بايد مانع شو