يد و نگذاريد كه او را در نجف دفن كنند كه گناهان او از عدد ريگ صحراها و برگ درختان و قطرات باران بيشتر است». اين بفرمود و غائب شد. چون صبح شد جميع ملازمان آستان بر سر قبر اميرالمؤمنين عليه السّلام حاضر شدند و خواب خود را به يكديگر بيان كردند. همه اين خواب را ديده بودند. پس برخاستند و چوبها و سنگها به دست گرفته، بيرون دروازه جمع شده، همگي تا دير وقت به انتظار نشستند، ولي كسي پيدا نشد. از اين جهت برگشتند و متفكّر بودند كه چرا اين واقعه به عمل نيامد. از قضا آن جماعتي كه تابوت همراهشان بود. در آن شب راه گم كرده به بيابان كربلاي معلي افتادند. چون روز شد از آنجا راه نجف اشرف را پيش گرفته، روانه شدند. چون شب ديگر شد، باز حضرت شاه ولايت را در خواب ديدند كه خدام را طلبيده، فرمودند:« چون صبح شود همه بيرون رويد و آن تابوتي كه شب پيش شما را به ممانعت او امر كرده خاك كربلا و از براي خاطر فرزندم حسين عليه السّلام خداوند از جميع تقصيرات او درگذشت و بر او رحمت كرد.» پس خادمان همگي بيدار شدند و از شهر بيرون رفتند. بعد از ساعتي تابوت آن مرد را آوردند و پس از تعظيم تمام، آن را به روضه مقدس اميرالمؤمنين عليه السّلام حاضر كردند و صورت واقعه را آن طور كه اتّفاق افتاده بود بر آن جماعت نقل نمودند. كرامات امام حسين (ع)- محمدي اهوازي زائر مسيحي امام حسين عليه السلام شيخ حسين معروف به ابن نجف تبريزي رحمة الله ميگويد: زماني مردي نصراني در بصره بود كه صاحب اموال بسيار و ثروت بدون اندازه و شمار بود، به طوري كه احدي از تجار و اهل ثروت عراقين ( بصره و بغداد) كسي را با او تحاذي و همسري نبود. اتّفاقاً از براي او عزم مهاجرت از بصره و وقوف به بغداد افتاده، جميع مايملك منقول و غيرمنقول خود را نقد و نقل كرده، در كشتي گذاشت و بر آن نشست و متوجّه سمت بغداد گرديد. پس چون كشتي بر روي آب شط روان شد و سه روز يا زياده بر آن به گذشت، از جانب بيابان به جماعتي از اعراب برخوردند و آنها كشتي را گرفته، جميع آنچه را در آن بود به يغما و تاراج بردند و كساني را كه در كشتي بودند. كشتند و آن شخص نصراني را هم آن قدر ضربت زدند بيهوش شد و او را كشته پنداشتند و رفتند. چون شب شد شخصي از اهل جماعتي كه نزديك به آن موضع بود، بر او برخورد و چون او را زنده و مجروح ديد بر او ترحّم كرد و او را به قبيله خود برد و در مضيف شيخ قبيله جا داد و به گمان اينكه او از مسلمانان است، شيخ و اهل قبيله بر او ترحّم كردند و توجّه نمودند و شيخ قبيله او را دلداري و تسلّي ميداد. چون بر نصرانيّت او مطّلع شدند باز غيرت و تعصّب عربي مانع گرديد كه رعايت او را ترك كنند ( پيغمبر صلّي الله عليه و آله و سلّم نيز فرموده: اَكْرَمُوا الضّيفَ و لو كان كافرا). آن نصراني به انس و الفت اهل قبيله و شيخ آن طائفه خود را مشغول كرده بود تا آن كه از صدمات وارده بر خود و رفتن اموال و اعتبار اندكي آسوده شود و آن نصراني در ميان جماعت بر همين منوال بود تا آنكه وقت زيارت غدير به نزديك گرديد و شيخ عشيره و جماعتي از اهل قبيله آماده زيارت و عازم رفتن به نجف اشرف گرديدند. عادت اعراب در سفر زيارت آن است كه پياده و پابرهنه ميروند و از براي زاد سفر، نواله از آرد، برنج و خرما درست كرده، به حسب عدد ايّام زيارت تا مراجعت به استثناي منزلي كه در آن بر مضيف جماعات وارد ميشوند و مهمان ميباشند گلوله ميكنند و در انباني كرده، بر پشت خود بار ميكنند، و بيشتر بدين شيوه ميروند و سوار و با تهيّه اسباب كار در ميان ايشان بسيار كم است. چون نصراني بر اراده ايشان مطّلع گرديد، افسرده خاطر و مهموم شد، به جهت انس و الفتي كه با شيخ و ايشان داشت. شيخ عشيره به او گفت:« دلتنگ مشو، زيرا منزل تو در مضيف است و غذاي شام و روز تو موجود است و كسانيكه در قبيله ميمانند. از زائران بيشترند.» نصراني گفت:« من به تو مأنوس بودم و به صحبت تو از هم و غم سابق غافل بودم و از خاطر محو كرده بودم و چون تو ميروي ميترسم كه هم و غم صدمات گذشته مرا هلاك نمايد. اگر واقعاً تو به من نظر و رحمت داري مرا هم با خود ببر.» شيخ گفت: « بردن تو ممكن نيست، زيرا كه اين جماعت پياده ميروند و ذخيره خود را با خود برميدارند و سفر هم دور است و تو متمكن آن نيستي، و ما چون از اين عمل، نظر به اجر و ثواب خدايي داريم، تحمّل شدايد آن بر ما آسان است و تو مردي هستي نصراني و اعتقادي به اين امور نداري.» نصراني در سؤال الحاح و اصرار نمود، شيخ هم ناچار پذيرفت و به اراده نجف اشرف بيرون رفتند. چون داخل بلده شريفه شدند نصراني را در خانه منزل داد، منع از خروج از منزل و دخول در صحن شريف نمودند و خود ايشان از براي زيارت حرم مطهر بيرون رفتند و بر همين منوال زيارت غدير را درك كردند. بعد از غدير هم چند روز ديگر در نجف ماندند. بعد از آن شيخ، همراهان را از مرد و زن دو قسمت كرد و مقرّر داشت كه يكي از آن دو قسمت به سوي قبيله برگ