از الطافش عیار شعر وقتی می‌رود بالا سزاوار است بنویسد قلم از زینب کبری تمام عرشیان تا که رهین منّت اویند به زیر دین او هستند قطعاً کلّ مافیها سعادت را ببین! دخت علی و فاطمه هست او عبادتگاه جدّش "قابَ قَوسَین" است "اَو اَدنی" سر تعظیم می‌آرد فرو در محضرش جبریل بُوَد مبهوت او آدم، بُوَد حیران او حوّا به غیر از محضر بابای او هرگز نگفتم من: "الا یا ایهاالساقی اَدِر کأساً و ناوِلها" به غیر از او برای هر کسی این نام، سنگین است خدا تنها به او داده مدال "زینت اَب" را نمی‌گُنجد به فهم من که دخت فاطمه باشی ولی ارثی نبرده باشی از آن بی‌کران دریا؛ و یا پرورده‌ی دامان زهرا باشی و اصلاً نباشی آینه دار وقار و عصمت زهرا؛ یقیناً مثل مادر بحر علم و عصمت‌الله است به غیر از او شبیه فاطمه آیا شود پیدا؟! "فهیمه" بود بی‌آنکه ببیند رنگ مکتب را "عقیله" بود، عزّت بود، شوکت بود سر تا پا به پیش صبر او تسلیم گشته حضرت ایوب که زینب غیر زیبایی ندیده روز عاشورا اگر بَدو ولادت بود ناآرام علت داشت جز آغوش حسینش می‌شود آرام او؟ اصلا؛ ولی افسوس دلدارش هم آغوش بیابان شد تمام هست زینب رفت از دست، اُف بر این دنیا مگو شاعر چه ها دیده ست زینب بین آن گودال بجای آن همه مقتل فقط بنویس واویلا... شاعر: @fatemi222