🌼مرحوم آیت الله مجتهدی تهرانی رضوان الله علیه فرمودند: 🔸روزی زنی عاشق جوانی زیبا چهره که شاگرد مغازه بزازی بود می شود و برای رسیدن به وصالش،عمدا پارچه های زیادی را می خرد و سپس به صاحب مغازه می گوید: آقا پول من کم آمده است لذا این شاگردتان را بفرستید هم پارچه ها را به منزلم برساند و هم به او بقیه پول را بدهم و هم انعامش را بگیرد.صاحب مغازه به شاگردش دستور می دهد که با این زن برود.وقتی که هر دو وارد خانه شدند،زن در خانه را قفل نمود و پیشنهاد گناه به این جوان کرد،جوان در ابتدا مخالفت کرد ولی وقتی فهمید تمام درها بسته شده است و این زن با نقشه قبلی این طرح را کشیده و تا به مراد خود نرسیده دست بر نمی دارد لذا گفت:عیبی ندارد،فقط اجازه بدهید اول به دستشویی بروم 👈و زن هم اجازه داد.آن جوان وقتی به دستشویی رفت،نجاسات را بر بدن خود مالید،همین که بیرون آمد و زن او را با وضع متعفن و بدبو و نجس دید،با حالت تنفر در را باز کرد و جوان با خوشحالی بیرون رفت و بعد کنار رودخانه ای رفت خودش را شست . بعد از این جریان هرکسی که او را می دید،بوی خوشی از او به مشامش میرسید... 📚منبع:آداب الطلاب ص314 ═✧❁🌸❁✧═ @fatemi222 ═✧❁🌸❁✧═