💠
داستان
اسکندر ذوالقرنین وارد شهری شد و چیزهای عجیب دید. او دید مغازهها و خانهها درب ندارند. شبها مغازهدارها مغازهها را رها کره و به خانه میروند.
چند روزی در آن شهر ماند و جز مهر و محبت و مهربانی چیزی ندید. از امور عجیب دیگر آن شهر این بود که قبرها را در جلوی خانهها قرار داده بودند. دیگر اینکه روی قبرها سنین ١٥ تا ٣٠ سالگی نوشته شده بود.
یکی از پیرمردان شهر را دید و جریان این عجایب را از او پرسید. پیرمرد گفت: اولاً در و دربان برای دزد است و اینجا کسی دزدی نمیکند و هر کس به آنچه دارد، قانع است. ثانیاً دلیل دیگر اینکه قبرها در جلوی خانهها است و هر کس مردگان خود را در جلوی خانه خود دفن میکند. علتش هم آن است که هر روز صبح که از خانه بیرون میآییم، چشمانمان به قبر گذشتگان و دوستانمان بیفتد به یاد مرگ بیفتیم و به دنیا دل نبندیم؛ اما علت اینکه روی قبرها سنین ١٥ تا ٣٠ سالگی نوشته شده، به خاطر این است که نصف عمر خود را در خواب میگذرانیم و ما آنها را جزء عمر بهحساب نمیآوریم.(۱۳)
💠داستان
امام باقر علیهالسّلام فرمودند: در زمان رسول خدا،، یکی از مؤمنین اهل صفه(آنها که کنار مسجد سکونت داشتند) به نام سعد، بسیار در فقر و ناداری به سر میبرد و همیشه در نماز جماعت، ملازم رسول خدا بود و هرگز نمازش ترک نمیشد. رسول خدا وقتی او را میدید، دلش به حال او میسوخت و غریبی و تهیدستی او رسول خدا را سخت ناراحت میکرد. روزی به سعد فرمود: اگر چیزی به دستم برسد، تو را بی نیاز میکنم.
مدتی از این جریان گذشت. رسول خدا از اینکه چیزی نرسید تا به سعد کمک کند، سخت غمگین شد. خداوند وقتی که رسولش را این گونه غمگین یافت، جبرئیل را به سوی او فرستاد. جبرئیل که دو درهم همراهش بود، به حضور رسول خدا آمد و عرض کرد: ای رسول خدا! خداوند اندوه تو را برای سعد دریافت، آیا دوست داری که سعد بی نیاز گردد؟ پیامبر فرمود: آری. جبرئیل گفت: این دو درهم را به سعد بده و به او بگو با آن تجارت کند. پیامبر اعظم آن دو درهم را گرفته و سپس برای نماز از منزل خارج شدند. هنگام ملاقات با سعد، به او فرمودند:
ای سعد! آیا تجارت و خرید و فروش میدانی؟ سعد گفت: سوگند به خدا! چیزی ندارم که با آن تجارت کنم. پیامبر دو درهم را به او داد و به او فرمود: با این دو درهم تجارت کن. او آن دو درهم را گرفت و همراه رسول خدا به مسجد رفت و نماز ظهر و عصر را خواند. بعد از نماز، پیامبر به او فرمود: برخیز به دنبال کسب رزق برو که من از وضع تو غمگین هستم. سعد برخاست و کمر همت بست و به تجارت مشغول شد. به قدری آن دو درهم برکت داشت که هر کالایی با آن میخرید، سود فراوان میکرد. دنیا به او رو آورد و اموال و ثروتش زیاد گردید و تجارتش رونق بسیار گرفت. در کنار مسجد ، محلی را برای کسب و کار خود انتخاب کرد و به خرید و فروش مشغول گردید. کم کم رسول خدا دید که بلال حبشی وقت نماز را اعلام کرده؛ ولی سعد هنوز سرگرم خرید و فروش است. پیامبر وقتی او را به این وضع دید، به او فرمود: ای سعد! دنیا تو را از نماز باز داشت. او در پاسخ چنین توجیه کرده و گفت: چکار کنم؟ ثروتم را تلف کنم؟ به این مرد متاعی فروختهام، میخواهم پولش را بستانم و از این مرد متاعی خریدهام، میخواهم قیمتش را بپردازم.
رسول خدا در مورد سعد آن چنان ناراحت و غمگین شد که این بار اندوه رسول خدا شدیدتر از آن هنگام بود که سعد در فقر و تهی دستی به سر میبرد. جبرئیل بر پیامبر نازل شد و عرض کرد: خداوند اندوه تو را در مورد سعد دریافت. کدام یک از این دو حالت را در مورد سعد دوست داری؟ آیا حالت فقر و تهی دستی او و توجه او به نماز و عبادت را دوست داری؟ یا حالت دوم او را که بی نیاز است؛ ولی توجه به عبادت ندارد؟ پیامبر فرمودند: حالت اولی او را دوست دارم؛ زیرا حالت دوم او باعث شد که دنیایش، دینش را ربود. جبرئیل گفت: دلبستگی به دنیا و ثروت، سبب آزمایش و بازدارنده آخرت است. آن گاه جبرئیل گفت: آن دو درهم را که به او قرض داده بودی، از او بگیر که در این صورت وضع او به حالت اول برمی گردد. رسول خدا به سعد فرمود: آیا نمیخواهی دو درهم مرا بدهی؟ سعد گفت: به جای آن دویست درهم میدهم. پیامبر فرمود:
همان دو درهم مرا بده. سعد دو درهم آن حضرت را داد. از آن پس دنیا به سعد پشت کرد و تمام اموالش کم کم از دستش رفت و زندگیش به حالت اول بازگشت.(۱۴)
🔻 ادامه دارد 👇👇
✅
@fatemi222