پرسيد: احمد! كاري داري؟ گفتم: آري پدر، اگر اجازه مي دهي بگويم؟ گفت: اجازه داري. گفتم: پدر! اين مرد كه صبح او را ديدم چه كسي بود كه نسبت به او چنين بزرگداشت و احترامي نمودي و در سخنت به اوفدايت شوم مي گفتي، و خودت و پدر و مادرت را فداي او مي ساختي! گفت: پسرم! او امام رافضيان، حسن بن علي معروف به ابن الرضا است. آنگاه اندكي سكوت كرد، من نيز ساكت ماندم، سپس گفت: پسرم، اگر خلافت از دست خلفاي بني عباس بيرون رود كسي از بني هاشم جز او سزاوار آن نيست، و اين به جهت فضيلت و عفت و زهد و عبادت و اخلاق نيكو و شايستگي اوست، اگر پدر او را مي ديدي مردي بزرگوار و با فضيلت را ديده بودي. با اين سخنان انديشه و نگرانيم بيشتر و خشمم نسبت به پدرم افزوده شد، و ديگر مهمي جز آن نداشتم كه درباره امام پرس و جو كنم و پيرامون او كاوش و بررسي نمايم، و از هيچيك از بني هاشم و سران سپاه و نويسندگان و قاضيان و فقيهان و ديگر افراد، درباره امام سؤالي نكردم مگر آنكه او را نزد آنان در نهايت بزرگي و ارجمندي و والائي يافتم و همه از او به نيكي ياد مي كردند و او را بر تمامي خاندان و بزرگان خويش مقدم مي شمردند، و بدين گونه مقام امام ـ عليه السلام ـ نزد من عظمت يافت زيرا هيچ دوست و دشمني را نديدم مگر آنكه در مورد او به نيكي سخن مي گفت و او را مي ستود.[12] ابو حمزه مي گويد: مكرر ديدم امام با غلامان (كه از ملل مختلف بودند و ترك و رومي و ديلمي و روسي در ميان آنان بود) به زبان خودشان سخن مي گويد، من شگفت زده شدم، پيش خود مي گفتم امام در مدينه متولد شده چگونه به زبانهاي مختلف تكلم مي كند، آن گرامي به من رو آورد و فرمود: همانا خداي عزيز و جليل حجت خود را از ساير آفريدگان ممتاز نموده و به او معرفت هر چيز را عطا فرموده، امام لغتهاي گوناگون و نسب ها و پيشامدها را مي داند و اگر چنين نباشد تفاوتي ميان امام و مردم نخواهد بود.[13] ابي هاشم مي گويد: از امام حسن عسكري درباره اين آيه شريفه پرسيدم: ثُمَّ أوْرَثْنا الكِتابَ اَّلذِينَ اصْطَفْينا مِنْ عِبادِنا فَمِنْهُم ظالِمٌ لِنَفْسِهِ وَ مِنْهُم مُقْتَصِدٌ، وَ مِنْهُم سابِقٌ بِالْخَيْراتِ بِاِذْنِ اللهِ[14] آنگاه اين كتاب را به آن كسان از بندگانمان كه انتخاب نموديم به ميراث داديم وبعضي ايشان ستمگر خويشند و بعضي معتدلند و بعضي به اذن خدا به سوي نعمتها مي شتابند. امام ـ عليه السلام ـ فرمود: هر سه دسته مربوط به آل محمد ـ عليهم السلام ـ مي باشند. آنكه بر خود ظلم روا داشته كسي است كه اقرار به امام ننموده و مقتصد كسي است كه عارف به مقام امام است و گروه سوم اشخاصي هستند كه سبقت در گرفتن فيض و خيرات از امام ـ عليه السلام ـ دارند. ابي هشام مي گويد: من در فكر فرو رفتم كه اين چه عظمتي است كه نصيب امامان ـ عليهم السلام ـ شد. و مقداري هم اشك ريختم كه وجود مبارك امام عسكري ـ عليه السلام ـ نگاهي به من انداخت و فرمود: مسئله بالاتر از آن است كه تو فكر مي كني و تو به عظمت و شأن آل محمد ـ عليهم السلام ـ شكر خدا را بجا آور و از او بخواه كه توفيق تمسك جستن به ريسمان ولايتشان را به تو عنايت فرمايد زيرا در روز قيامت به همان خوانده خواهي شد زيرا فرداي قيامت هرانساني را با امامش مشحور مي كنند اميدوارم كه به راه خير سير كني.[15] جعفر بن شريف جرجاني مي گويد: به حج مشرف شدم و به زيارت امام حسن عسكري ـ عليه السلام ـ نائل شدم. با من مقداري از اموال شيعيان بود كه مي بايد به محضر امام ـ عليه السلام ـ تقديم كنم. فكر مي كردم از اما بپرسم كه مالها را به چه كسي بپردازم. امام فرمود: آنچه همراه داري به مبارك خادم بده. جعفر گفت: من چنين كردم و در هنگام خروج از خانه حضرت، گفتم كه شيعيان جرجان به شما سلام مي رسانند. فرمود: مگر بعد از اعمال حج به جرجان برنمي گردي؟ عرض كردم: برمي گردم، فرمود: از امروز تا صد و هفتاد روز ديگر برمي گردي به جرجان و آن روز جمعه سيم ماه ربيع الثاني مي باشد برو به راه راست و خداوند ترا به سلامت به خانوده ات باز خواهد گرداند. در نبود تو نوه ات متولد شده او را صلت بن شريف بن جعفربن شريف نام گذار و بزودي خداوند او را به حد كمال مي رساند و او از اولياء ما باشد جعفر مي گويد عرض كردم: اي پسر رسول خدا ابراهيم بن اسماعيل جرجاني از شيعيان شماست به اولياء و دوستان شما زياد محبت مي كند و هميشه از مال خود در سال صد هزار درهم مي پردازد و در جرجان از اشخاص خير است. امام ـ عليه السلام ـ فرمود: خداوند به ابو اسحاق ابراهيم بن اسماعيل جزاي خير دهيد و گناهان او را بيامرزد و به او پسري عنايت فرمايد، از جهت بدن سالم و قائل به حق باشد به ابراهيم بگو كه حسن بن علي مي گويد نام پسرت را احمد بگذار. جعفر بن شريف مي گويد: از محضر امام ـ عليه السلام ـ مرخص شدم و حج را به جا آوردم و سلامت برگشتم روزي كه وارد وطن خود جرجان شدم روز جمعه سيم ربيع الثاني بود همانطور كه امام فرموده