در روزگاران غریبی، آشنا بودی
تنها تو با قرآن ناطق هم صدا بودی
هر شب کنار خانه با یعقوب چشمانت
چشم انتظار یوسف غار حرا بودی
آیات کوثر روی دامان تو نازل شد
چون آیه تطهیر بودی، إنما بودی
وقتی امین مکه را مردم رها کردند
تنها امان جان ختم الانبیا بودی
با عشق، با لبخند، با احساس، با اشکت
بر جای زخم سنگباران ها دوا بودی
مادربزرگ بی کفن ها لحظه آخر
جای کفن دنبال یک تکه عبا بودی
شعب ابی طالب کجا و طف کجا بانو
ای کاش تو همراه زینب، کربلا بودی
فاطمه بیرامی

خورشید عصمت
اسلام جز به مهر تو جانی به تن نداشت
عصمت به غیر نام خدیجه سخن نداشت
جز دامن بهشتی آن مادر شریف
گیتی توان مادر کوثر شدن نداشت
غار حراست چله نشین طعام او
جز او رسول، مَحرم سِر و علن نداشت
آن سال های سخت اگر با نبی نبود
گویی سپاه دین، علیِ بت شکن نداشت
سرمایه دار اول شهر حجاز بود
اما زمان رحلت، حتی کفن نداشت
زخم زبان شهر به جانش خرید و باز
باکی ز جان فشانی اش آن شیرزن نداشت
چشم رسول در غم او بارها گریست
گویا به غیر لاله، گلی این چمن نداشت
میثم مؤمنی نژاد

ام المؤمنین
بالاتر از بالایی و بالانشینی
هر چند با ما خاکیان روی زمینی
شایسته وصف زبان کردگاری
نه درخور توصیف های این چنینی
حُسن تو محض با پیمبر بودنت نیست
قبل از مسلمان بودنت هم بهترینی
انگشتر پیروزی دین خدا را
تو با بهای جان و اموالت نگینی
طرد تو از سمت قریشی های مکه
باعث نشد یک لحظه هم از پا نِشینی
نام تو از لب های پیغمبر نیفتاد
در هر کجا همراه ختم المرسلینی
«مثل فدک نام تو را هم غصب کردند
تو بهترین مصداق اُم المؤمنینی»
این روزهای آخر عمر خودت را
هر روز با یک غصه تازه قرینی
رخساره تو رنگ رفتن را گرفته
احساس تلخ لحظه های واپسینی
در چشم هایت اشک حرف درد دارد
انگار از یک قصّه دیگر غمینی
دلواپس غم های بی پایان زهرا
بعد از فراق رحمةٌ للعالمینی
ای کاش بودی تا در آغوشش بگیری
وقتی که آن جا گفت: یا فضّه خذینی
محمدعلی بیابانی

اولین اسلام آور
ای دوش تا دوش پیمبر تا همیشه
دین خدا را یار و یاور تا همیشه
ای همسر شایسته پیغمبر وحی
ای مادر زهرای اطهر تا همیشه
با بودنت زهرا به عالم فخر می کرد
از این که دارد چون تو مادر تا همیشه
اسلام ما با یاری تو پا گرفته
ای اولین اسلام آور تا همیشه
با بودن تو مصطفی دل گرم می شد
ای بر سر دین سایه گستر تا همیشه
از بی پسر بودن نریز ای با وفا اشک
زهرای تو نسلی ست برتر تا همیشه
تا فاطمه داری تو دیگر غم نداری
طوبای زهرا می دهد بر تا همیشه
با مرتضی شمشیر، پیغمبر اگر داشت
با بودن تو لحظه لحظه او سپر داشت
با رفتنت اسلام از بال و پر افتاد
بار غمت بر شانه پیغمبر افتاد
چشمان زهرای تو مانند صدف بود
از این صدف با داغت آخر گوهر افتاد
روی مزارت بارها جبریل آمد
هر بار آمد دید زهرا با سر افتاد
افتاد پیغمبر ز پا از داغت اما
در این میان زهرات خیلی بدتر افتاد
آتش به روی چادر او پنجه انداخت
با یک لگد زهرای تو پشت در افتاد
رفتی نبودی تا ببینی دختر تو
در کوچه ها در پیش چشم شوهر افتاد
تابوت او را مرتضی با گریه می برد
روی مزارش نیمه شب ها حیدر افتاد
رفتی ندیدی از کبوتر پر بریدند
رفتی ندیدی از حسینت سر بریدند
مهدی نظری

یار صاحب حراء
حراء چشم تو هر روز قامتش می دید
خراب و خسته این راه های نا هموار
به دوش عاطفه اش سفره ای ز نان و رطب
میان کام عطش ناک او سرود بهار
حراء چشم تو هر روز می پرستیدش
میان آن همه احساس ناب یک رنگی
دمی که آبله پا، بی قرار می پوئید
هزار باره رهِ پر تلاطم سنگی
حراء چشم تو امیدوار می دیدش
که باز قصد تماشای آسمان دارد
نشد که یک سحر از خستگی اش، بی لبخند
قدم به خلوت ماه منیر بگذارد
حامد اهور

شریک زندگیِ مصطفی
سلام بر تو که خیر النسا به ما دادی
سلام بر تو که درس وفا به ما دادی
سلام بر تو که با جان، بها به ما دادی
سلام بر تو که روح عطا به ما دادی
چه گویم و چه نویسم ز مدحتان بانو
شما که شمس و قمر پیشتان زده زانو
فرشته ای که خدا هدیه کرده بر احمد
ملیکه ای که نگاهش طراوت انگیزد
زنی که که غیر رسول و خدا نمی بیند
کسی که طاقت و صبرش بود فزون از حد
زنی نبوده به جز همسر رسول خدا
که در تمامی عمرش ز او نبوده جدا
شریک زندگیِ مصطفی شما هستی
به دل ملیکهٔ مهر و وفا شما هستی
انیس درد و غم مرتضی شما هستی
به غصه ها که بود مبتلا شما هستی
پناه جمع خلایق به روز واهمه ای
خدیجه همسر پیغمبر، اُمّ فاطمه ای
درود بر تو که اول زن مسلمانی
عزیز حضرت طاها عزیز یزدانی
برای ختم رسولان تو جان جانانی
خدا گواهست که فخر تمام نسوانی
روا بود که بگویم بقای اسلامی
به صدق و نیتِ پاکت صفای اسلامی
خدیجه ای و خدا بر شما نظر دارد
که با وجود شما مصطفی سپر دارد
دلم همیشه هوای تو را به سر دارد
خوشا کسی که برایت دو دیده تردارد