آن روز که افتاد خزان در چمن تو
پر زد به جنان طوطی روح از بدن تو
تا بوی گل احمدی آید ز تن تو
شد جامه پیغمبر اکرم کفن تو
با مرگ تو آغاز شد ای عصمت سرمد
بی مادری فاطمه، تنهایی احمد
برخیز که بر ختم رسل فخر زمانه
خانه شده غمخانه، ای بانوی خانه
بر گیسوی زهرا که زند بعد تو شانه؟
بی تو شده از هر مژه اش سیل روانه
بی روی تو گردون به نظر تیره چو دود است
برخیز که بی مادری فاطمه زود است
حاج غلامرضا سازگار

عروج همسر پیامبر
وفات تو نبود کم ز صبح میلادت
سلام بر تو و آباء پاک و اولادت
به شأن تو که بود رتبه خدادادت
همین بس است که مولا علی ست دامادت
امین وحی، سلامت به احمد آورده
که جز تو فاطمه را بر محمد آورده؟
به آن خدا که جهان وجود را آراست
به آن علی که پس از مصطفی به ما مولاست
به فاطمه که به غیر از خدا ندید و نخواست
که زائر تو همان زائر رسول خداست
چو در ثنای تو گیرد به دست خویش، قلم
ز خود گذشته و پرواز می کند میثم
حاج غلامرضا سازگار

خدمتگذار بزم عزای خدیجه ام
لطف خداست، اینکه گدای خدیجه ام
محتاج بی نوای عطای خدیجه ام
با یک نگاهِ فاطمه شد بخت من بلند
خدمتگذار بزم عزای خدیجه ام
چشمم اگرچه تار، ولی گریه می کند
یعنی تمام عمر، برای خدیجه ام
فرقی نمی کند چه حسین و چه زینبش
بی تابِ گریه بر نوه های خدیجه ام
ای چشم خشک، آبرویم را نمیخری؟
یک امشبی ببار، فدای خدیجه ام
از آن شبی که سینه ام از آه پر شده
مدحت سرای، درد و بلای خدیجه ام
پستم اگر چه، آمده ام محترم شوم
آری، گدای دورِ سرای خدیجه ام
رضا باقریان

مثل پروانه فقط می گشت دورِ مصطفا
بانویی که جانِ خود را نذرِ ایمان کرد و رفت
زندگی اش را تماماً وقفِ قرآن کرد و رفت
همسر ختم رسولانِ الهی با وفاست
با دلی افروخته ترکِ سر و جان کرد و رفت
شد سپر مانند حیدر بر بزرگِ مسلمین
آخرش بر پایِ او اهداءِ باران کرد و رفت
مال و اموالش نثارِ دولت اسلام بود
در نهایت با غریبی رو به جانان کرد و رفت
مثل پروانه فقط می گشت دورِ مصطفا
در طوافِ عاشقی ترسیمِ پیمان کرد و رفت
یک تنه پشتِ رسول اللّه بود و با علی
دشمنان نور حق راهی زندان کرد و رفت
آنقدر اخلاص را سرلوحه کارش نمود
مخلصانه جان فدایِ بابُ الحسان کرد و رفت
در مقابل حق برایش حضرت صدیقّه داد
ناز این دختر کشید و دل پریشان کرد و رفت
رزم و آموخت بر زهرایِ خود با اقتدار
بعد از آن آسوده خاطر رو به یزدان کرد و رفت
محسن راحت حق

بانوی با کرامت
هنوز چهره مکه غبار ماتم داشت
هنوز داغ ابوطالب آتش غم داشت
دل لطیف پیمبر غمین زهرا بود
به سینه درد و غم و غصه های عالم داشت
سخن ز رحلت بانوی با کرامت بود
سی که حسن کمال چهار مریم داشت
چه بانویی که خدایش سلام می فرمود
که نامه عملش مُهر مِهر خاتم داشت
یگانه بانوی مردی که از عدالت خود
تمام عالم و آدم به زیر پرچم داشت
سخای حاتم طایی کجا و این سفره
که درب خانه جودش هزار حاتم داشت
برای حضرت ام الائمه این یک بس
که نور فاطمه بر دامن مکرم داشت
خدیجه مادر ما اولین مسلمانی است
که با ولای علی عهد خویش محکم داشت
در آخرین نفسش با اشاره می فرمود
همیشه فاطمه ام غربتی دمادم داشت
فدای دختر مظلومه ام که در آن شعب
به روی گونه چو گلبرگ یاس شبنم داشت
به اهل بیت بگو تا ملازمش باشند
به هر زمان که به مادر نیاز مبرم داشت
کسی به صورت او لطمه بعد من نزند
شنیده ام که فلانی دو دست محکم داشت
پس از وصیت ام الائمه پیغمبر
خدیجه را به عبایش ز خود مقدم داشت
در آن دمی که کفن از بهشت آوردند
هوای رحلت او روضه محرم داشت
محمود زولیده

بمان و فاطمه را خود عروس کن آری
بهشت را مبر از خانه ناگهان بانو
برای بی کسی فاطمه بمان بانو
به جان دختر مظلومه ات مرو از دست
مساز اشک یتیمانه را روا بانو
بمان و فاطمه را خود عروس کن آری
که دختران همه محتاج مادران بانو
برای غربت من جان به لب شدی اما
بدان که غربت زهراست بعد از آن بانو
به باغ یاس تو سیلی زنند باور کن
بمان که یاس نمیرد جوان جوان بانو
میان این در و دیوار فضه می طلبد
مرو که مشکل او را کنی نهان بانو
بمان برای همیشه، همیشه یارم باش
مرا هنوز غریب وطن بدان بانو
نمانده هیچ برایت که یک کفن بخری
عبای ختم رسل بر تو ارمغان بانو

مادر دل سوخته
خسته شده خمیده شده خون جگر شده
لاغر شده شکسته شده محتضر شده
زهرا برای مادر خود گریه می کند
مادر برای دختر خود دیده تر شده
او پا به پای همسر خود سنگ خورده است
زخم زبان شنیده و بشکسته تر شده
قسمت نشد عروسی او را به پا کند
با حسرت عروسی او همسفر شده
زهرای خویش را که بر ما سپرد گفت
دلواپس هجوم دری شعله ور شده
وقتی کفن نبود و عبا خواست گریه کرد
وقتی کفن رسید غمش بیشتر شده
او دوختن به دختر خود یاد می دهد
گویا ز غارت نوه اش با خبر شده
زهرا نبی خدیجه همه گریه می کنند
این یک کفن برای همه درد سر شده

غم بی مادری