باران تیر و نیزه و خنجر گرفت و بعد معراج رفتی از دل گودال قتلگاه نیزه سر تو را به روی سر گرفت و بعد دلتنگ بود دخترت و سنگ ِ کینه‌ای بوسه ز چهره و لب و حنجر گرفت و بعد اما دوباره فرصت جبران رسیده بود یک بوسه آه از لب پرپر گرفت و بعد جان داد در مقابل چشمان عمه‌اش با بال‌های زخمی خود پر گرفت و بعد...  شاعر: یوسف رحیمی + نوشته شده در چهارشنبه بیست و نهم آذر ۱۳۹۱ ساعت 21:37 توسط سیدمحمد  | نظرات حضرت رقیه(س) طایر گلزار وحی! کجاست بال و پرت؟  که با سرت سر زدی به نازنین دخترت ز تندباد خزان شکفته‌تر می‌شوی  می‌شنوم هم چنان بوی گل از حنجرت به گوشهٔ دامنم اگر چه خاکی بُوَد  اذن بده تا غبار بگیرم از منظرت تو کعبه من زائرت، خرابه‌ام حائرت  حیف که نتوان کنم طواف دور سرت ببین اسیرم، پدر! زعمر سیرم، پدر!  مرا به همره ببر به عصمت مادرت فتح قیامت منم، سفیر شامت منم  تویی حسین شهید، منم پیام آورت منم که باید کنم گریه برای پدر  تو از چه گشته روان، اشک زچشم تَرَت خرابه شأن تو نیست، نگویم اینجا بمان  بیا مرا هم ببر مثل علی اصغرت پیکر رنجور من گرفته بود التیام  اگر بغل می‌گرفت مرا علی اکبرت این همه زخمت که هست بر سر و روی و جبین  نیزه و شمشیر و تیر چه کرده با پیکرت اگر چه میثم نبود به دشت کرب و بلا  به نظم جان سوز خود گشته پیام آورت شاعر:غلامرضا سازگار + نوشته شده در چهارشنبه بیست و نهم آذر ۱۳۹۱ ساعت 21:33 توسط سیدمحمد  | نظرات حضرت رقیه(س) بابا،دختر حرمله چه مغرور است از سر بام،دست تکان می داد او خبر داشت که من یتیم شدم پدرش را به من نشان می داد + نوشته شده در پنجشنبه بیست و سوم آذر ۱۳۹۱ ساعت 1:8 توسط سیدمحمد  | نظرات حضرت رقيه(س)-شهادت حضرت رقیه (س) -شهادت  نیزه دارت به من یتیمی را، داشت از روی نی نشان می‌داد زخم هرچه گرفت جان مرا، هر نگاهت به من که جان می‌داد تو روی نیزه هم اگر باشی، سایه‌ات همچنان روی سر ماست ای سر روی نیزه!‌ای خورشید! گرمیت جان به کاروان می‌داد دیگر آسان نمی‌توان رد شد، هرگز از پیش قتلگاهی که...  به دل روضه خوان تو -که منم-، کاش قدری خدا توان می‌داد:  سائلی آمد و تو در سجده، «انّمایی» دوباره نازل شد چه کسی مثل تو نگینش را، این چنین دست ساربان می‌داد؟  کم کم آرام می‌شوی آری، سر روی پای من که بگذاری بیشتر با تو حرف می‌زدم آه، درد دوری اگر امان می‌داد شاعر:رضا يزداني + نوشته شده در شنبه بیست و هفتم آبان ۱۳۹۱ ساعت 12:51 توسط سیدمحمد  | نظرات حضرت رقيه(س)-شهادت حضرت رقیه (س) -شهادت اگر چه مثل گل مثل پری بود ولی بال و پرش نیلوفری بود گِلش را با غم زهرا سرشتند دو چشم نیلی ارث مادری بود * تحمّل دارد این چشمان‌تر؟ نه تحمل دارد اما اینقدر! نه به لب آمد دگر جان رقیه بیا بابا ولی حرفِ سفر! نه * نمانده راه چاره آه بابا دلم شد پاره پاره آه بابا اگر می‌پرسی از حال رقیه نپرس از گوشواره آه بابا شاعر:يوسف رحيمي + نوشته شده در شنبه بیست و هفتم آبان ۱۳۹۱ ساعت 12:48 توسط سیدمحمد  | نظرات حضرت رقيه(س)-شهادت حضرت رقیه (س) -شهادت دخترت هم غم پدر می‌خورد هم غم موی شعله ور می‌خورد نیزه دارت همین که می‌خندید به غرورم چقدر بر می‌خورد وسط کوچهٔ یهودی‌ها سینه‌ام زخم بیشتر  تکه سنگی که خورد کنج لبت خنجری شد که بر جگر می‌خورد کمرم را شکست آخرِ  ضربه‌هایی که بی‌خبر می‌خورد بدنت را که زیر و رو کردند دست من بود که به سر می‌خورد شاعر:حسن لطفي + نوشته شده در شنبه بیست و هفتم آبان ۱۳۹۱ ساعت 12:46 توسط سیدمحمد  | نظرات حضرت رقيه(س)-شهادت حضرت رقیه (س) -شهادت کلیم بی‌کفن کربلای می‌قاتی خلیل بت شکن کعبهٔ خراباتی چه فرق می‌کند آخر به نیزه یا گودال؟  همیشه و همه جا تشنهٔ مناجاتی نخوان که نور کتاب خدا ندارد راه به قلب سنگی این مردم خرافاتی کنار نیزهٔ تو گریه می‌کند یحیی شنیده معنی ذبح العظیم آیاتی نگاه لطف تو یک دِیر را مسلمان کرد مسیح من چِقَدَر صاحب کراماتی!  توان ناقه نشینی به دست و پایم نیست خدا به خیر کند، وای عجب مکافاتی شنیده‌ام که سفر رفته‌ای ولی بابا برای من نخری گوشواره سوغاتی شاعر:وحيد قاسمي + نوشته شده در شنبه بیست و هفتم آبان ۱۳۹۱ ساعت 12:44 توسط سیدمحمد  | نظرات حضرت رقيه(س)-شهادت حضرت رقیه (س) -شهادت عمه جان این سر منوّر را کمکم می‌کنی که بردارم شامیان‌ای حرامیان دیدید راست گفتم که من پدر دارم ای پدر جان عجب دلی دارم ای پدر جان عجب سری داری کیسویم را به پات می‌ریزم تا ببینی چه دختری داری ای که جان سه ساله‌ات بابا به نگاه تو بستگی دارد گر به پای تو بر نمی‌خیزم چند جایم شکستگی دارد آیه‌های نجیب و کوتاهم شبی از ناقه‌ام تنزل کرد غنچه‌هایی شبیه آلاله روی چین‌های دامنم گل کرد دستی از پشت خیمه‌ها آمد