وقتی صدایِ فاطمه آمد که سوختم  در عرش می شنیدی و باور نداشتی  رفتی از این دیار وَ اِلّا به یک نفس  تابِ صدایِ نالۀ دختر نداشتی  مسمار داغ بود و لب از سینه بر نداشت  آنجا مگر بهشت مُعطّر نداشتی  پنجاه سالِ بعد مشخص شود چرا  از روی سینه جسمِ حسین بر نداشتی  وقتی عدو محاسن او را گرفته بود  ز ره رسیدی عمّامه بر سر نداشتی  زینب نیابتاً ز تو بوسید آن گلو  زیرا که تابِ بوسه حنجر نداشتی   (قاسم نعمتی)  داغی اگر نبود که گریان نمی شدیم  لطفی اگر نبود مسلمان نمی شدیم  یا ایّها الرّسول بدون دعای تو  از پیروان عترت و قرآن نمی شدیم  یا این که گوشه چشم اباالفضل تو نبود  ما از تبار حضرت سلمان نمی شدیم  بی حب خاندان تو در خانه ی کرم  جایی نداشتیم و مهمان نمی شدیم  ما امت توایم و علی هم کنار توست  آیینه ات نبود نمایان نمی شدیم  ما پای غربت نوه هایت نشسته ایم  ور نه شبیه نم نم باران نمی شدیم  هم ناله های امشب مولای امتیم  ما سوگوار رحلت بابای امتیم  در جان مسلمین چو آذر گذاشتند  بر جان شیعیان دو برابر گذاشتند  آه از نهاد اهل ولایت بلند شد  بر سینه تا که داغ پیمبر گذاشتند  آقای من بزرگ قبیله ز داغ تو  بر روی خاک عرصه ی محشر گذاشتند  هستی گریست تا نوه هایت رسیده و  با گریه روی سینه ی تو سر گذاشتند  تو باغبان امتی و جای اجر تو  یک شاخه یاس را وسط در گذاشتند  با رفتنت مصیبت زهرا شروع شد  داغ پسر به سینه ی مادر گذاشتند  در کوچه ها غرور علی را کسی شکست  در کوچه بود فاطمه روی زمین نشست   (مسعود اصلانی)  در ماتم فراق پدر گریه می کنم  همراه شمس و نجم و قمر گریه می کنم  شب ها و روزها ز غمش مویه می کنم  تا آخرین توان بصر گریه می کنم  خواب شبانه از سر زهرا پریده است  مانند شمع تا به سحر گریه می کنم  داغی عظیم دیده ام ای مردمان شهر  با لحن جانگدازی اگر گریه می کنم  پیغمبر طوایف اهل بکاء شدم  قدر تمام اشک بشر گریه می کنم  خشکد اگر که چشمه ی اشکم دوباره من  با دیده های سرخ جگر گریه می کنم  (وحید قاسمی)  ملکوت نگاه بارانیت  راوی یک مدینه اندوه است  سالیانی است از غم غربت  خاطر خسته‌ی تو مجروح است  این اهالی ظلمت دنیا  مردمان قبیله‌ی وهمند  در سلوک هدایت و رحمت  اشتیاق تو را نمی فهمند  ماتم این شکنجه های کبود  غصه ها بی مجال پیرت کرد  سینه‌ی غرق نور و سنگ ستم  داغ چندین بلال پیرت کرد  بی کسی خو گرفته بود آقا  با اهالی شعب دلتنگی  می شکستی چنان غریبانه  در حوالی شعب دلتنگی  دیده هر دم غروب عام الحزن  چشم بارانی و پُر ابرت را  تو چه کردی در این غریبستان  که خدا می ستود صبرت را  با عمو در دل پریشانت  حس آرامش عجیبی بود  آه دیگر پس از ابوطالب  مکه زندان بی شکیبی بود  داغ ها یاس بیقرارت را  در غم خود سهیم می کردند  مادری را به عرش می‌ بردند  دختری را یتیم می کردند  ماه عالم بگو چه آورده  به سر تو محاق خاکستر  دختر تو چقدر دلخون شد  بر سرت ریخت داغ خاکستر  خوب دیدی میان این مردم  دم به دم جوشش عواطف را  بوسه‌ی سنگ و زخم پیشانیت  غصه پر کرده بود طائف را  قلبتان را چقدر می آزرد  داغدار غم اُحد بودن  زخمی از عهد بی بصیرت‌ ها  خسته از همرهان خود بودن  ناگهان بر تن تو گل کردند  زخمها لاله ها شقایق‌ها  لب و دندان تو شده مجروح  آخر از لطف این منافق‌ها  چه کشیدی در آن غروبی که  تن مجروح حمزه را دیدی  دلت آقا کدام سو می رفت  بر دلش زخم نیزه را دیدی  دید خیبر که گفتی آزاده  آب را بر کسی نمی بندد  گرچه از فرقه‌ی یهودی ها  به اسیران کسی نمی خندد  همه دیدند روز خندق هم  رحم و آزادگی شعارت بود  در مرام تو پیکر کشته  ایمن از غارت و جسارت بود  بر سر و سینه و گلوی حسین  بوسه هایت چقدر معروف است  روضه خوان را ببخش آقا جان  روضه از این به بعد مکشوف است  با تماشای قد و بالایش  از نگاه تو آرزو می ریخت  آه، ناگاه اگر زمین می خورد  آسمان بر سرت فرو می ریخت  پیش چشمت محاصره کردند  پیکر ماه بی پناهت را  خوب تکریم کرد امت تو  نیزه در نیزه بوسه گاهت را  زینت شانه های تو حالا  شده پامال نعل مرکب ها  آیه آیه، ورق ورق، پرپر  ارباً اربا، مقطع الأعضا  سر خورشید غرق خونت را  روی نیزه ببین چهل منزل  بارش سنگ ها چه خواهد کرد  با لبی نازنین چهل منزل  خون او خون تازه ای جوشاند  در رگ دین و مکتبت آقا  تا ابد شور نهضتش باقی‌ست  تا ابد کُلّ یومٍ عاشورا   (یوسف رحیمی)  https://eitaa.com/fazlll دیوان اشعار محمد اسماعیل فضل الهی