🔹استاد عشق «آیا لزومی داشت آقای معزّالسلطنه به دو بچۀ کوچک در یک مملکت غریب، آن هم در وسط جنگ جهانی اوّل گرسنگی بدهد؟!» جریان این جمله چیست؟ الان توضیح می‌دهم. فرصتی شد تا کتاب «استاد عشق» را بخوانم. کتاب دربارۀ زندگی پرفسور سیّدمحمود حسابی است که به قلم فرزند ایشان ایرج حسابی نوشته شده است. سرگذشت دکتر حسابی را هر چیزی فکر می‌کردم جز آن چیزی که در این کتاب منعکس شده است. داستان کودکی استاد واقعاً عجیب و خلاف انتظار است. نویسنده نقل می‌کند هرگاه پدرش (پرفسور حسابی) بیمار می‌شد و تب می‌کرد، جملۀ ابتدایی متن را به صدایی محزون تکرار می‌کرد. آنچه در این کتاب نقل شده است در حقیقت داستان پرماجرایی است که در دل این جمله نهفته است. «معزّالسلطنه» پدر پرفسور حسابی است. او از طرف دولت ایران مسئول قنسول در شامات (سوریه و لبنان کنونی) می‌شود؛ از همین‌رو به همراه خانواده‌اش بیروت سفر می‌کند. معزّالسلطنه پس از مدت کوتاهی برای به دست آوردن پست و مال بیشتر به ایران برمی‌گردد و همسر و دو فرزندش را در دیار غربت تنها می‌گذارد. از اینجا به بعد داستان غم‌انگیز زندگی سیّدمحمود حسابی و برادر و مادرش آغاز می‌شود. معزّالسلطنه در ایران دوباره ازواج می‌کند و همین نیز بعدها مشکلاتی را ایجاد می‌کند که سختی‌های دوری از وطن را برای استاد دو چندان می‌کند. از گفته‌های نویسنده پیداست که مادرِ استاد، زنی فهمیده، قانع و فداکار بوده است. او به دلیل سکته زمین‌گیر می‌شود و با وجود فقر کمرشکن، مهم‌ترین دغدغه‌اش را تحصیل فرزندانش قرار می‌دهد. او در برهه‌ای مجبور می‌شود دو پارۀ تنش را به مدرسۀ کشیش‌های فرانسوی بیروت بفرستد. این مدرسه به دو شرط آنان را قبول می‌کند: آموزه‌های مذهبی مسیحی برای آنان اجباری باشد و شبانه‌روز در مدرسه بمانند! دکتر حسابی این مدرسه را این‌گونه توصیف می‌کند: «... اولین چیزی که ما را زهره‌ ترک کرد، قیافه‌های جدی و عموماً استخوانی، خشن، اخمو با لباس‌های درازشان بود که همه سیاه بود ... .» نکته‌ای دیگر که در زندگی پرفسور حسابی موج می‌زند، ایمان استوار اوست. در هرجای خاطرات او می‌توان یاد خدا را دید. برای نمونه، دربارۀ شب‌های مدرسۀ کشیش‌ها می‌گوید: «هر شب، وقتی که من و برادرم روی تختخواب‌های خودمان می‌خوابیدیم، سرمان را از زیر لحاف به‌هم می‌چسباندیم و دعاهای ”أمّن یجیب“ و ”ناد علي“ می‌خواندیم ... .» پرفسور حسابی در رشته‌های مختلف تحصیل کرد و در نهایت گمشدۀ خود را در فیزیک یافت. او این افتخار را داشت که شاگرد انیشتین باشد. سخت‌کوشی، مهربانی، فداکاری، پشتکار، ایمان و ... از ویژگی‌های دکتر حسابی است؛ امّا آن چیزی که او را به ایران بازگرداند، وطن دوستی بود. او در این‌بارۀ می‌گوید: «با خودم گفتم آیا وظیفۀ من است که در خارج بمانم و دستم را در سفرۀ خارجی‌ها بگذارم؟ ... من باید به کشور خودم برگردم. دستم را به سفرۀ خودمان بگذارم و جوانان کشورم را دریابم.» او بیتی از سعدی را سر لوحۀ کار خود قرار داده بود. این بیت را بعدها بر سردر خانۀ خود در تجریش نصب کرد: به جان زنده‌دلان سعدیا که ملک وجود/ نیرزد آنکه دلی را از خود بیازاری 🆔 @fekreshanbe