یکی بود یکی نبود، غیر از خدای مهربان هیچ‌کس نبود. دختر کوچولویی بود به نام زهرا. زهرا شب که می‌­شد، نمی‌‌توانست راحت بخوابد و همش می‌­ترسید. مادرش به او گفت: دختر گلم چرا نمی‌­خوابی؟ زهرا جواب داد: مادر من از تاریکی می‌­ترسم. مادرش گفت: دختر عزیزم اتاقت که خیلی تاریک نیست، تازه تا خدا را داری، تو نباید از چیزی بترسی، پس بگو «قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَق‏». زهرا کوچولو گفت: مامان این چیزی که الان گفتی، یعنی چی؟! مادرش جواب داد: این آیه‌ای از قرآن بود و یعنی بگو پناه می‌­برم به پروردگار صبح. چون صبح روشن است و از تاریکی به خدایی که روشنایی را آفرید، پناه ببر. زهرا آرام تکرار کرد: «قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَق‏» اما زهرا خانم قصه ما هنوز نمی‌­توانست بخوابد و با کلافگی گفت: مادر گاهی صدایی می‌­آید و من از سروصداهایی که می‌­شنوم، می‌ترسم، نمی‌­توانم بخوابم، اذیتم می‌­کند. مادر گفت: دخترم بگو «مِنْ شَرِّ ما خَلَقَ وَ مِنْ شَرِّ غاسِقٍ إِذا وَقَبَ» زهرا گفت: مامان جونم اینهایی که گفتی یعنی چی؟ مادرش جواب داد: یعنی به خدای مهربان می‌­گویی: از شرّ تمام آنچه آفريده و از شرّ هر موجود شرور، وقتی كه شبانه وارد مى‌‏شود، به خدا پناه می‌­برم. زهرا کوچولو ذوق زده شد و گفت: مامان مامان آرام آرام یک بار دیگر تکرار کن تا من هم این‌­ها را به خدا بگویم. مادرش لبخندی زد و دوباره آرام تکرار کرد و زهرا هم این آیات را خواند. مادر زهرا ادامه داد و گفت: دوست داری از شر آدم­‌های بد، آدم­های حسود هم به خدا پناه ببری؟ زهرا آرام و لبخند به لب جواب داد: بله. مادرش گفت: پس بگو: «وَ مِنْ شَرِّ النَّفَّاثاتِ فِي الْعُقَدِ وَ مِنْ شَرِّ حاسِدٍ إِذا حَسَدَ» یعنی؛ و از شرّ جادوگرانی كه هر تصميمى را سست مى‌‏كنند و از شرّ هر حسودى، هنگامى كه حسد مى‏‌کند هم به خدا پناه می‌­بریم. زهرا بعد از تکرار کردن این آیات، به مادرش گفت؛ فکر می‌­کنم دیگر بتوانم بخوابم، من دیگر از چیزی نمی‌­ترسم. چون اگر کسی بخواهد مرا اذیت کند، خدا مواظبم است و به او اجازه نمی‌­دهد. مادر لبخندی زد و گفت: بله دختر قشنگم، همین‌طور است. این آیاتی که امشب یاد گرفتی، آیات سوره فلق بود. یادت باشد، هر زمان از چیزی یا کسی ترسیدی این سوره را بخوانی. فردا شب هم سوره ناس را به تو یاد می‌­دهم تا هر زمان از چیزی ترسیدی، هر دو سوره را بخوانی و از شر همه موجودات و آدم‌های بد در امان باشی. زهرا کوچولو خوش‌حال شد، مادرش را بغل کرد و بوسید، بعد شب‌به‌خیر گفت و چشمانش را بست و آرام خوابید. 🌸 فوروارد ✅ کپی و نشر فقط با لینک کانال فرشته های قرآنی فدک جایز می باشد👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1858863273C8f7b612524