🌼☘🌼☘🌼☘🌼☘🌼☘🌼☘🌼☘🌼☘🌼☘🌼☘🌼☘🌼☘
🌼☘🌼☘🌼☘
🌼☘🌼☘
『زیبایی از دست رفته』
#𝐏𝐚𝐫𝐭13
#پارت_13
زنگ در رو زدیم
بعد از دو دقیقه صدای زن مسنی گفت:
_کیه؟
_مادرجان لطفا در رو باز کنید
_شما؟!
_متوجه میشید
در باز شد همگی داخل خونه پخش شدن و در جست و جوی منوچهر بودن...
سعید و اقا محمد رفتن توی خونه.
من و داوود هم تو حیاط بودیم!
یه چیزی توجهم رو جلب کرد.
_داوود اون چیه؟
_چی؟
رفتم نزدیک تر،اونجا یه در مخفی بود!
_داوود زود باش بیا!
_چیشده رسول؟!
_باید بریم داخل
_نمیشه خطرناکه،باید صبر کنیم اقا محمد بیاد
_داوود اگه از دستمون فرار کنه دیگه رفته ها
تو که منوچهر رو میشناسی!
در رو باز کردم.با صدای بلند گفتم:
"منوچهر من میدونم اینجایی زود خودتو تسلیم ما کن"
رفتم داخل تر که یهو یه چاقو به سمتم پرتاب شد
جوری جاخالی دادم که خودم باورم نمیشد این کار من باشه
_خب خب میبینم که پیشرفت کردی اقا رسول!
صدای منوچهر بود،مطمئنم خودشه
_من که اره پیشرفت کردم،ولی میبنم که تو پسرفت کردی منوچهر خان!
دستمو بطور نامحسوس پشتم بردم تا اسلحه رو دربیارم!
_یادته رسول چه روزای خوبی داشتیم؟
_همشونو پاک کردم منوچهر
_از کی ؟
_از اونموقعی که نیت شومت رو فهمیدم
یه لحظه بفکر داوود افتادم، سرمو برگردوندم تا ببینم کجاست...دیدم که جلوی در همراه اقا محمد و بچه ها ایستادن..قضیه رو گرفتم،من فقط میتونستم بیارمش بیرون..
_منوچهر بهتره خودتو تسلیم کنی وگرنه عواقب بدی داره!
#کپی_پیگرد_قانونی_دارد
..................................................................
چرا عاقل کند کاری که بار اید پشیمانی؟😐😂
حکایت منوچهره ها😐👆🏻
خلاصه که امیدوارم دوست داشته باشین:)😉
نویسنده:ارباب قلم✍🏻💓
@roomanzibaee