گاه عاشقے
#قصه_خاطرات_آزادگی قسمت صد و سوم بسم الله الرحمن الرحیم بنام خدا یی که حیات و مماتمان بدست اوست
قسمت صد و چهارم بسم الله الرحمن الرحیم بنام خدا یی که حیات و مماتمان بدست اوست خاطرات اسارت آزاده ی عزیز آقای حاج حسین اسکندری ...... سپس از مترجم خواست که سطلها را به دست چند اسیر سالم داده و آنها را برای آوردن آب به داخل ساختمان بفرستد و مترجم نیز همین کار را کرد ، عدنان دو سرباز را با اسرای سقا همراه کرد! آنها وارد ساختمان شده ، سطلها را از آب شیرهای توالتها پر کرده و بیرون آمدند ، عدنان یکی از آنها را مأمور آب دادن به مجروحین و بیماران کرد و از بقیه هم خواست که آبدهی را از اسرای ثبت نام شده شروع کنند !! همینطور که سرگرد و خمیس مشغول ثبت اطلاعات اسرای باقیمانده بودند آبدهی نیز با پر کردن چند باره ی سطلها ادامه داشت ، چند نفر از اسرا بخاطر اینکه در حال گرسنگی و با شکم خالی و بعد از حدود بیست و چهار ساعت تشنگی آب گرم زیادی خوردند حالشان بد شد و بعضأ دچار تهوع شده و آبی را که خورده بودند بالا آورده و پس دادند اما این وضعیت حساسیت و توجهی را جلب نکرد !! بالاخره در حالی که چهار پنج ساعت از ظهر گذشته بود کار ثبت اطلاعات و آب دادن به اسرا تمام شد! سرگرد و خمیس که هر دو خیس عرق بودند به جلوی صفوف آمده و سرگرد با کمک مترجم از اسرا خواست که منظم بنشینند تا از آنها آمار گرفته شده و تعداد آنها با تعداد اسرایی که اطلاعاتشان ثبت شده بود تطبیق داده شود بعد اضافه کرد که داشتن عینک ، ساعت ، انگشتر ، مچ بند ، گردنبند ، ناخن گیر ، قیچی ، خودکار و هر چیز مشابه دیگر و نیز لباس شخصی ممنوع است و تأکید کرد که هر کس از این اشیاء چیزی به همراه دارد از خود جدا کرده و به عدنان تحویل دهد و همزمان با اشاره به عدنان از او خواست که این اشیاء را جمع آوری کرده و روی میز بگذارد!! سرگرد و خمیس مجددأ وارد صفوف اسرا شده و آمار گیری را شروع کردند!! عدنان نیز همزمان سطل خالی آب را از روی میز برداشت و به همراه دو سرباز برای جمع آوری و غارت غنائم!! به میان اسرا آمد!! عدنان اشیاء سبک را از اسرا گرفته و درون سطل میریخت و دو سرباز همراه او لباسهای شخصی را جمع آوری میکردند!! همزمان با پایان گرفتن کار سرگرد ، خمیس و عدنان ، در حالی که بیش از پنج ساعت از ظهر گذشته بود صدای بوق کامیون حمل غذا هم از پشت در شنیده شد!! دو سرباز دربان با اشاره ی خمیس لنگه های درب را باز کردند و کامیون پس از ورود در محل مشخص شده در کنار پیکرهای مطهر شهدا و پشت به ما متوقف شد!! در حالی که سرگرد و خمیس به بررسی غنائم غارت شده از اسرا مشغول بودند !!.... ادامه دارد.....