در دوران خسرو انوشیروان ،زنی به نزد بزرگمهر آمد و از او مسئله ای پرسید در آن زمان بزرگمهر پاسخ را به دلیل کثرت کار در یاد نداشت پس رو به زن کرد و گفت: «نمی‌دانم. باید مطالعه کنم و جواب مسئله را پیدا کنم.» زن از این پاسخ رنجیده شد و رو به بزرگمهر کرد و گفت : «خیلی عجیب است ! وزیر انوشیروان هستی و نامت بزرگمهر حکیم است و همه تو را مردی دانشمند می‌دانند و از پادشاه چندین و چندان مزد و پاداش می‌گیری اما وقتی زنی از تو چیزی می‌پرسد می‌گویی نمی‌دانم! پس این‌همه احترام را برای چه داری و آن‌همه پول را برای چه می‌گیری؟» بزرگمهر با مهربانی جواب داد: «من بعضی از چیزها را می‌دانم و بسیاری از چیزها را نمی‌دانم و هرگز ادعا نکرده‌ام که همه‌چیز را می‌دانم.احترامی هم که دارم برای همان چیزهای اندکی است که می‌دانم، همچنان که جواب مسئله تو را ندانستم و تو به من احترامی نکردی. هر چه هم پاداش می‌گیرم برای همان چیزهای کمی است که می‌دانم و اگر می‌خواستند برای آنچه نمی‌دانم به من مزد و پاداش بدهند، همه آنچه در دنیا هست بس نبود؛ زیرا چیزهایی که نمی‌دانم خیلی زیاد است. یقین داشته باش پادشاه هم برای آنچه نمی‌دانم به من پاداش نمی‌دهد. اگر باور نداری به نزد پادشاه برو و از او بپرس.» حکایتی از قابوس نامه به نثر امروزی ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‎‎‌‌‎‎‌‎https://eitaa.com/ganj_sokhan