🏴 اربعین نامه
از آنجایی که انگیزه شخصی اینجانب برای پیاده روی اربعین نشأت گرفته از سخنرانیهای جناب پناهیان بود و او تعریف و تمجیدهای فراوانی از راهپیمایی و مقام راهپیمانان داشت، تا نیمه اول راه بسیار ناراحت و بدحال بودم؛ بدحال از رفتار زننده برخی زاور ایرانی که بویی از انسانیت نبرده بودند!
تصور «اصحاب حسین» و «منتظران ظهور» بودن این جماعت کجا و آن همه رفتار شرم آور کجا؟
قبل از پرداختن به این موضوع لازم است با ذکر یک مصداق عینی، گلایه خویش را مجسم کنم.
در هیأتهای محرم حتما به وفور دیدهاید افرادی را که با سینهزنی و احتمالا اشک، عزاداری میکنند و درعینحال بدون توجه به اینکه آیا غذا به دیگران رسیده است یا نه، چندین نذری را محض تبرک کف میروند!
اگر در نهایت غذا به همه برسد نام کار این جماعت «رانت خواری» و اگر غذا به حتی یک نفر نرسد، نامش «دزدی» است.
یعنی در یک زمان و مکان و از یک فرد دو عمل متضاد سر میزند، اولی مستحب و دومی حرام!
شهید آوینی در نامه به حاتمیکیا نوشته: «عادت، گورستان فرهنگ و ادب است و من در سفر حج به حقالیقین آزمودهام که چگونه عشق دیوارهایی سنگی جایگزین عشق خدا میشود و دینداران، حراست از ظواهر و عادات را با حراست از اصل دین اشتباه میگیرند. من در آن سفر دیدهام زاهدانی که قرب را با میزان طول سجود میسنجیدند. دیدهام که چگونه ظاهر نماز هر چند دربرابر رکن یمانی، میتواند انسان را فرسنگها از باطن حقیقت دور میکند».
با این توضیح بیآنکه خود را از سیئات زیر مبرا بدانم، رفتاری که به وفور دیدم در یک کلام این بود که آنقدر «راهپیمایی» موضوعیت پیدا کرده که من و ما برای اینکه این راه را به صحت و سلامت و بیزحمت و بدون مصیبت بپیماییم همدیگر را میدریدیم و از یکدیگر جای خواب غصب میکردیم و پتو میدزدیدیم! کمترین کمکی به خدام ایرانی و عراقی نمیکردیم و خط پررنگی میان زائر و خادم بودن کشیده بودیم! مفت از نذری عراقیها میخوردیم و اندکی هم تشکر نمیکردیم.
ما منت گذاشته بودیم که زائر شدهایم و آنان نیز وظیفه خدامی خود را انجام میدادند!
به محلهای توزیع غذا حمله میبردیم و صفوف عراقیها را شکسته و نظم را به بینظمی تبدیل میکردیم! اگر کسی نذریای میداد که باب میلمان بود چندتا در بغل میگرفتیم و نگاه طالب دیگران به غنیمتیهای خود را نیز محل نمیگذاشتیم. اگر همراه گم کردهای، تقاضا میکرد که اجازه دهیم با موبایلمان تماس کوتاهی با همسفرش بگیرد، آنقدر عذر و بهانه میتراشیدیم که راهش را بکشد و گورش را گم کند!
اینکه ما چند نفر بودیم و این تعداد چه کسری از کل جمعیت را تشکیل میداد را نمیدانم اما میدانم که کمش هم زیاد است. به هر حال این رفتارهای زننده حالم را تا نیمه راه شدیدا گرفته بود. در اواسط مسیر اما یک اتفاق افتاد که همان را غنیمت شمردم و مثال نقضی پنداشتم تا همه را با یک چوب نرانم و آن اینکه یک نفر که همچون من و بسیاری دیگر که جایی داخل موکبها نیافته بود و در هوای باز و نسبتا سرد بیرون شب را میگذراند، از دو پتوی موکب که روی خود داشت، یکی را به من داد؛ همین!
آن فرد ایثاری نکرد، چون قاعدتا هر پتو برای یک نفر در نظر گرفته شده بود، اما همین رعایت یک حق در میان آن همه ناحق، آنقدر جلوه داشت که آبی بر آتش غصه و غضبم از «ایرانی جماعت» بود.
ناگفته نماند که اوخر راه تا حدودی دوگانه ایرانی زائر و عراقی خادم، در دیدم شکسته شد و صحنه هموطنانی که به انحاء مختلف گل زیارت را به سبزه خدمت یا به تعبیر درستتر سبزه زیارت را به گل خدمت آراستند به طور چشمگیری افزایش یافت؛ و این البته به جز موکبهای ایرانی مستقر در طول مسیر بود که حقیقتا خود را وقف خدمت به زوار کرده بودند.
متن کامل:
AhmadGhadiri.ir/post/32
@GhadiriNetwork