صلب شامخ ابوطالب
سعید احمدی: درخت بیریشه سایه نمیبخشد و سقف بیستون کسی را پناه نمیدهد. قوم و تبار بدون رئیس لایق نیز خوار و خرد و حقیر و سپس نابود میشود. «قریش» مهرهی مار نداشت که به چشم «عدنانیان» بزرگ و عزیز بیاید؛ بلکه مردان دانا و توانایی داشت که سفرهی ایمان و ذکاوت آنان از ابراهیم خلیلالرحمان تا محمد مصطفی گسترده بود. چنین نبود که حجاز و مکه، آش دهانسوز هیچ قدرت و سلطنتی نباشد. هجوم «بختالنصر» در ادوار ماضی و حملهی «ابرهه» در روزگار نزدیک به ولادت پیامبر خدا فقط دو نمونه است که نشان میدهد سکونتگاه قریش نیز طعمهای لذیذ برای طمع کشورگشایان شمالی و جنوبی بوده است. قدرت تشخیص و ذکاوت مهتران قوم بود که نمیگذاشت «بیتالله» و طوافکنندگان آن، لقمهی چربِ خوف و خطرهای ویرانگر شوند. محمد از همین قوم برخاست و در میان همین ایل و تبار، قد کشید. اگر «عبدالمطلب» و «ابوطالب» در جایگاه رئیس قوم و بزرگ بنیهاشم سنجیده و پخته عمل نمیکردند قریش نام بلند «نضربن کنانه» را در خواب هم نمیدید؛ چه رسد به اجتماع و همگرایی در قالب قومی بزرگ و مقتدر. بالاتر از آن اگر نیا و عموی محمد سایه و پناه دلکش و امنی نبودند، اکنون منارهای برای اذان و مسلمانی برای طواف وجود نداشت؛ چه رسد به جمعیت انبوه باورمندان به اسلام و قرآن در سراسر گیتی. اگر وصی عبدالمطلب نبود ما مسلمان دست کدام پیامبر بودیم که بخواهیم از اسلام یا شرک سخن بگوییم؟ مگر فرزند عبدالله در کودکی دست حمایت پدر و سپس آغوش پرمهر مادر را از دست نداد؟ یک در هزار تخیل کنیم پدربزرگ یا عموی او یتیمنواز نبودند یا در مراقبت و حمایت از آخرین امید موحدان کم میگذاشتند و کوتاه میآمدند. فرض کنیم حامیان بزرگ بازماندهی عبدالله بازمیماندند و در سختترین شرایط، تسلیم طغیان و عصیان مشرکان میشدند، آیا کفر و ایمان یا شرک و اسلامی میماند که حرف داغ، و تیتر زرد برای قلم و بیان عدهای شود که بخواهند با شک و یقین، یکی را غسل ایمان بدهند و دیگری را در گور کفر بخوابانند؟ دربارهی کسانی همچون ابوطالب و خدیجه، سند نقل، حجت نیست باید بر مسند عقل تکیه زد و کلاه وجدان و انصاف را قاضی کرد. ابولهب عمو بود، ابوطالب هم. گیریم ابولهب جای پدر (عبدالمطلب) مینشست یا ابوطالب به جای فرزند برادر، سنگ همان عموی عنود خمود و جامدمغز او را بر سینه میزد، آیا نور اسلام فراتر از غار حرا هم میتابید؟ نشان به آن نشان که ابولهب، وقتی ریاست یافت، پیامبر دیگر امنیت جانی در مکه نداشت. طوایف قریش زیر لوای تأیید و قبای گشاد همان دستان بریده و نفرینشدهی قرآن، «لیلةالمبیت» را به راه انداختند. حتی همان شب هم فرزند ابوطالب، در بستر پیامبر خوابید و همچون پدر، جان گرامی خود را سپر وجود مردی کرد که چشم جهانی نگرانش بود. بزرگی یک قوم به گرز گران نیست. انبوهی از صفات و خصائل عالی باید در تن و جان تو بنشیند تا به قاعده و قامت کوهی ستبر و دژی نفوذناپذیر درآیی و یک امت بتوانند با خاطری آسوده بر تو تکیه کنند و به تو پناه بیاورند. ابوطالب نه در حمایت از محمدبن عبدالله، بلکه در دفاع از «محمد رسولالله» هم نیزهی نرم میان دو دست داشت هم شمشیر سخت. او هر دو حربه را به سوی کسانی گرفت که میخواستند محمد را از هدایت بنیآدم بگیرند. «میمیه» و «لامیه» میسرود، تیغ تیز هم میکشید و شعار «یا معشر قریش! ابغی محمدا» سر میداد. خود را از چشم میانداخت تا چشمهی وحی بجوشد. اگر عبدالمطلب و ابوطالب و خدیجه نبودند برخی به شوق و عشق کدام خلیفه برای کدام پیامبر پوستین وارونه میپوشیدند؟ کسانی به «ایمان ابوطالب» کافرند که گوهر عقل خود را کف دست گمشدگان لب دریا گذاشته باشند. این نکته را کی و کجا باید گفت که جدال بر سر ایمان و کفرِ آن پشت و پناه محکم رسولالله از ولادت تا شعب ابوطالب، سر از «احقاد البدریه و حنینیه» نیز در میآورد؛ زیرا ابوطالب پیش از آنکه پیامبر را ترک بگوید از «صلب شامخ» خود فرزندانی را به یادگار گذاشت که پابهپای پیامبر و شانهبهشانهی او راه میرفتند و سر و جان میباختند. «علیبن ابیطالب» حجت آشکار این جانبازی بیمانند است. او از دعوت عشیره و لیلةالمبیت تا بدر و خندق و احد و خیبر، تا غسل و تدفین، چشم از رسول مهربانی بر نداشت. علمدار سپاه اسلام سنگهای ریز و درشت جلو پای نور هدایت را با «ذوالفقار» برچید و پرچم اسلام را بر ولادتگاه خود (کعبه) برافراشت. او نگذاشت اضلاع مثلث کینه و کفر و شرک، جهانی را از شعاع تابان «وحی» و «توحید» محروم کند؛ اگرچه بازماندگان همان اضلاع، در خط «نفاق»، به ترور شخصیت در اتهامزنی به پدر او (ابوطالب) یا قتل نفس فرزندان او در کربلا رو بیاورند. ابوطالب و فرزندان او «مبارزترین مرد میدان» تاریخ اسلاماند. کسانی به «ایمان ابوطالب» کافرند که گوهر عقل خود را کف دست گمشدگان لب دریا گذاشتهاند.