- بگذار بی‌پرده بگویم. هنگامی که فرشته‌ای بودم فرمان‌بردار اما مردد، در طبقات مثبت بهشت جا داشتم. آدم که آمد، حسادت و تکبر در وجودم شعله‌ور شد. این دو صفت عصیان‌گر مرا به زیر کشاند. به این دست‌های چروکیده‌ی نخستین فرشته‌ی مغضوب جهان خوب نگاه کن آقای مشولام! من با این‌ها صفات عصیان و سرکشی را پرورانده‌ام و از فرط حسادت، اژدهایی از جنس آتش ساخته‌ام. لویاتان را. او زایید و زاییدگان او نیز زاییدند. آه که چه خوشایند است خراب‌آباد دنیا برای من. آن‌هم با کوشش بی‌توقف فرزندان کسی که خودش را ابرفرشته‌ی فرمان‌بردار خدا می‌دانست. هاهاهاهاهااااا. زانوهای خاخام سست شد. روی زمین زیر پنجره‌ی شش‌پر آبی چمباتمه زد و در حالی‌که دندان‌های نیش خود را بر انگشت‌های مشت‌شده‌اش فرومی‌برد به لب‌های لوسیفر نگاه می‌کرد. - من صفت می‌سازم، می‌پرورم و می‌پراکنم. سپس با لذتی بی‌انتها به تماشا می‌نشینم و می‌بینم تن خردشده و موی خاک و خون‌گرفته‌ی کودکان صبرا و شتیلا را، قانا را، دیر یاسین را، تکه‌پاره‌های تن شیخ‌احمد یاسین را. می‌بوسم تیزی خنجرهای بر گلو خفته‌ی تدمر را. می‌پرستم شعله‌های سوزان آن سوی فرودگاه بغداد را. برمی‌گزینم به نام یهوه، به نام خدا و آن‌گاه به خاک می‌مالم پوزه‌ی فرزندان خاک را. یکی‌شان تو جناب مشولام عزیز! چقدر خوب کردی که به نام یهوه، خود و برخی دیگر از هم‌کیش‌هایت را «قوم برگزیده» خواندی. لوسیفر ناگهان ایستاد. مشت خود را گره کرد و محکم بر سینه کوبید. فریادی کشید که ارتعاش آن تالار فراعنه و پشت پنجره‌ی شش‌پر آبی را در سکوتی مطلق فرو برد. دستی به سر فروافتاده‌ی خاخام کشید و گفت: «تو برگزیده‌ای. برگزیده‌ی من. ابلیس ابالیس. حکم‌ران ابدی شاه‌زاده‌های جهنم. چرا پاسخ نمی‌دهی جناب سولوویتچیک؟». خاخام در خاموشی و سکوتی ابدی فرو رفته بود. اهریمن اهریمنان بدون این‌که منتظر پاسخی باشد، با ردایی بر دوش و ماسکی سیاه بر چهره و با عجله به سوی جهان زندگان شتافت. او این بار به تنهایی از دیوار بتنی حائل گذشت و دوباره قدم در سرزمین نوپای قوم برگزیده گذاشت... پانوشت: «یهوه» اسم خاص خدا در ادبیات یهود «جنتیل» نامی تحقیرکننده برای غیر یهود