حاشیه بدون متن کوری که با یلدا هم‌چنان می‌میرد سعید احمدی: دردهایم را به حساب نمی‌آورم؛ چون نمی‌توانم آن‌ها را بشمارم. شبم را جمع نمی‌بندم؛ زیرا یک روز هم در پی آن نیامده است. از چاه بی ته هبوط فقط یک آه کشیده و ممتد به گوشم می‌رسد. ربناها ابر شده‌اند روی سر زمین؛ اما نمی‌بارند. اقیانوس ناآرام خواب‌های عمیق، هم‌چنان کوسه‌ماهی می‌پرورد. این قطب همیشه منجمد و این استوای تک‎فصلی، زادگاه خرس‎ها و نسناس‌هاست. سه‌، سی‌، صد، هزارهاهاها... وسوسه‌ی هرزه‌گرد بوق می‌گذارند وسط جمله‌های سرگذشت یک آدم. جیرجیرک‌ها لانه‌ی شلوغی دارند لای بندبند عمر همان آدم. فرسوده، بی‌سود، پر از زیان و زباله، خانه‌ای که سقفش فقط قژقژ بلد است. گوش شیطان کر! چشم حسود کور! او هنوز یک آدم است. کلیم کلمه‌های بی‌صدا! خلیل خواب‌های مرده! میان‌دار هیئت عزاداران شادی! داود نغمه‌های بی‌انعکاس! یلدا بر تو خوش! شب بلند زمستانیِ نه‌زندگی‌ تو، همچنان شب و همواره تار و تاریک و همیشه دراز و پر از رمز و راز! این‌ها حاشیه‌ی زندگی آن مرد نه‌بینایی بود که هرگز متن نداشت. کناره‌ای که پا گذاشتن روی آن پر بود از احتیاط طهارت و نجاست. مشکوک بود به همه چیز. تشخیص آب و شراب چشم می‌خواست که او نداشت. متن آن بماند برای بعد از طلوع ستاره‌‌ی عروج بر سرزمین هبوط‌های مکرر. خورشیدی که روی خود را به پشت مشرق چسبانده و با این شب بی سر و ته و سمج، بدجوری تک‌وتعارف دارد. 🌱 @ghalamdar