چغندر به هرات، زیره به کرمان سفر اربعین ۱۶ ✍سعید احمدی 🌱 حساب فرد را نمی‌شود پای بدهی یا طلب کل یک طایفه یا قوم و قبیله گذاشت. پشت تاپو که بزرگ نشده‌ام. روزگاری است که با تاریخ، آدم‌ها و آدمک‌هایش سروکار دارم. هم نان گندم خورده‌ام هم دست مردم دیده‌ام. ایل و تبار، یک تونل زمان واقعی است. به یک اشاره، با یک نام مثل بنی‌کنده، بر می‌گردی آن‌قدر عقب‌تر که برسی به آدم‌سانی مثل اشعث و فرزندان بی‌چشم و رو و بی‌آبرویش. کسانی که وصله‌ی نچسبی شده‌اند برای این طایفه‌ی اسم‌ و رسم‌دار. عوضش به آدم که نه فقط، به انسان کامل و کامل‌مردی هم می‌رسی مثل شهید روز عاشورا «بشیر بن عمرو حضرمى». کسی که آبرویی، گذاشته برای این جماعت که نگو و نپرس. آن‌قدر که تا هفتاد و دوهزار نسل آنان، باید هم سرشان را بگیرند بالا و بالاتر که این ما بودیم‌ها! یا می‌رسی به ابوشعثاء کندی که روز واقعه، با رجز و شمشیر و کمان، «للحسین ناصر» بود. هم گذشته را می‌شود در آینه‌ی آبا و اجداد دید هم آینده را. آن را گفتم؛ ولی این را هم بگویم که بدبینی و خوش‌خیالی هر کدام جایی دارند؛ مانند نرمی و درشتی که به گفته‌ی سعدی به هم در به است؛ چو فاصد که جراح و مرهم‌نه است. صد البته که چغندر به هرات و زیره به کرمان و بادمجان هم به ابرقو. برای همین موقع گذاشتن وسایل در صندوق عقب، جوری که میزبان، نفهمد از پلاک ماشین عکس می‌گیرم. وقت توقف و استقرار هم موقعیت مکانی را ضمیمه می‌کنم و به اضافه یکی دو سرنخ دیگر برای دو نفر از آشنایان و بستگان می‌فرستم. کسی که در را به روی ما می‌گشاید زنی است میان‌سال با دختربچه‌ای هفت‌هشت‌ساله. خواهر باوقار و پوشیده‌ی حسام، با احترام و ادب ما را دعوت می‌کند داخل اتاقی که در آن از حیاط کوچک خانه‌ی‌شان باز می‌شود. همسرم، دوستش، پسرم و من اکنون مهمان این خانه‌ایم. گویا از پیش می‌دانستند ما می‌آییم. ساعت صفر نیمه‌شب است. پرده‌ای زده‌اند که اتاق و اندرونی، دید و اشراف به هم ندارند. مادربزرگ رقیه پرده را کنار می‌زند و می‌خواهد شام بیاورد. می‌گوییم: شام خورده‌ایم. چشم‌ برهم‌زدنی قوری چای، شکر، چند استکان کمردار، شیرینی، خرما و چند تکه پیتزا داخل سینی بزرگی جلومان است. ما چای می‌نوشیم. آنان در آن سو شام می‌خورند. پیش از آن‌که سر راحت بگذاریم زمین و بخوابیم همان زن، می‌آید و لباس‌های کثیف را به زور و خواهش می‌گیرد تا ببرد و بشویند. برای وضوی نماز صبح که پایم را می‌گذارم داخل حیاط، لباس‌ها خشک و تمیزند. روز نوزدهم صفر است؛ یک روز تا اربعین. 🌱 @ghalamdar