هدایت شده از گاهی...قلم...
نتیجه‌گیری: وجود هرکدام از این خطاها در فرد، زندگی شخصی و اجتماعی‌اش را به فنا می‌دهد پس حتما جدی بگیرید و با تمرین اصلاحش کنید. البته ما ایرانی‌ها استثنا هستیم. ما در هر شرایطی چای می‌ریزیم و درحالی که شبکه تلویزیون را عوض می‌کنیم، سربالا می‌اندازیم: _ایشالا هیچی نمیشه! کلا بخشِ پذیرش ما شدیداً اتصالی دارد. مثلا خود من دیروز مشاوره داشتم. دکتر گفت دچار خطای شناختی هستی. خیره شده بودم به دلستر هی دی روی میز. رنگ لیمویی، روی زمینهٔ طوسی خوب نشسته بود. مثل روسری جدیدی که خریدم! بی حواس گفتم: _نه. برداشتی که من از حرف ایشون کردم خطای شناختی نبود! نه اینکه دکتر قند خونش از این اعتمادبه‌نفس بالای من افتاده باشدها، نه! قطعا نگاه من قدرت داشت که دست دراز کرد و کمی دلستر ریخت توی لیوان پلاستیکی. کف سفید تا نیمه‌های لیوان بالا رفت. _همین که نمی‌پذیرید قضاوت نادرست داشتید خودش خطای شناختیه. کف پایین رفت و مایع روشن، ماند ته لیوان. نمی‌دانم دقیقاً از کجا لیموترش برداشت و چلاند توی دلستر. گفتم: _نه جداً خطای شناختی نیست! من طبق حرفی که طرف مقابلم زده دارم صحبت می‌کنم پس قطعا درست میگم. لیوان را توی دست گرفت و گرد چرخاند: _پس... پس... پس... همین نتیجه‌گیری‌ها یعنی خطای شناختی. خیره به دستش فکر کردم حتماً آقای دکتر دچار خطای شناختی نوع اول نیستند که فقط یک ته لیوان، از دلستر را می‌خورند. یا شاید هم زیادی پولدار هستند و باقی دلستر برایشان مهم نیست. شک ندارم پراید هم سوار نمی‌شوند. البته که من اهل قضاوت و برچسب زدن نیستم! پایان م.رمضان‌خانی