هدایت شده از شاخه نبات
تصمیم بگیر پروانه این بار فقط و فقط به جان پروانه فکر کن... غرور بر باد رفته محسن صورت خوشحال پویا بعد از دیدن پدر عزت و احترام پدر و مادر محسن پناه ، لیلا و خانه ی کوچکشان خاله و مشت پر از زنیتش همه ی این ها در مغزت چرخ و فلک بازی می کنند. اما بدان تو باید اول بتوانی پیله ی پروانه را پاره کنی تا محسن را هم پرواز دهی... پروانه جان تا زمانی که پیله ات را پاره نکردی خواهش می کنم پشت دستی به دهان دلت بزن و او را خاموش کن... فردا وقتی دوباره برگشتی سر خانه و زندگی ات. روزهای اول آرامش قبل از طوفان است. چند روز که بگذرد. همان مامن آرامش برایت زندان قزلحصار می شود. بند بندت را به اسارت خودش در می آورد. جان او برایت بی جان می شود. روزی هزار بار از در و دیوار می پرسی چرا برگشتی؟ از محسن و غرورش متنفر میشوی . پویای از همه بی گناه تر را به باد کتک می گیری. دلت نمی خواهد حتی ریخت پدر و مادر محسن را ببینی .آنها را مسبب بدبختی خودت می دانی. به زندگی پناه و لیلا حسادت می کنی. خاله را پیرزنی حراف و فضول می بینی. و از همه مهم تر خودت را یک موجود بدبخت می دانی و خدا را خالقی نا عادل... طناب توبه ی محسن پوسیده است.مواظب باش با او به ته چاه نروی . اگر محسن در باتلاق گناهش فرو رود اولین کسی که دنبال خودش غرق می کند پروانه است دیگر نه جانی می ماند و نه به جان اویی... پ ن: پویای سه ساله اگر هر روز و هر ساعت تن و بدنش بلرزد بخاطر کتک های یک مادر افسرده و شاهد دعوای پدرومادر باشد . چند وقت دیگر هم متوجه کار پدر شود و بخواهد آن را تکرار کند بهتر است یا با یکی از والدین زندگی کند و نهایت محبت یکی از آنها را داشته باشد نه جنگ و جدل هر دوی آنها...