برای آیتِ حق و حقیقت، شیخ شریعت و طریقت حضرت که فقدانش را جبرانی نیست _ ای ستون دین محکم از تو و نماز تو رفتی و به خود لرزید، خاک -جانماز تو- کی سحر برد از یاد، چشمۀ قنوتِ تو؟ در سکوتِ شب جاری‌ست راز تو، نیاز تو بود بس تماشایی، جمع این دو زیبایی: روی دل‌پذیر تو، صوتِ دل‌نواز تو نکته بودی آنک نغز، مغز بودی، آری مغز در میان هم‌قشران، «عقل» امتیاز تو شیخ و عالِم و عامی، جمله مستِ خودکامی کی کنم قیاسی با جانِ پاک‌باز تو کی تو را کشید به بند، فتنۀ زن و فرزند زان‌طرف خدایت چون، میکشیده ناز تو فهمِ آسمان‌جانی، نیست حدّ حیوانی خوب شد زمانه نبرد پی به رمز و راز تو نیست جانِ مهرآیین، نذر خاک، محی‌الدین! رو، اگرچه سوخت مرا، هجرِ جان‌گداز تو ای وداعِ ناباور، کاش این دم آخر می‌شدی که بفرستم جان به پیشواز تو بی‌نصیبم از فردا، من در این شبِ یلدا میهمانِ خورشید است چشم‌های باز تو آیتِ سرافرازی، حائریِ شیرازی سرنگونِ خاک نماند، روحِ سرفراز تو @ghalamhaye_bidar