پسرک زبل چهارسال بیشتر ندارد، با اینکه حرفهای بد هم می‌زند و در نگاه مادرانه اصلا مودب نیست اما عجیب دوستش دارم و دلم برایش تنگ می‌شود. بقول یکی از دوستان با آن چهره مردانه و سبیل‌هایی که در این سن دارد، یک مرد کوچک است برای خودش... هنوز کلمات را درست ادا نمی‌کند و حرف زدنش شیرین است. به مکبر شدن علاقه دارد و تا میکروفون پیدا می‌کند می‌زند زیر آواز و عجیب احساس خوش‌صدایی دارد. چند میکروفون را تابحال خراب کرده، نمی‌دانم، اما عاشق همه شیطنت‌هایش هستم. در خیابان و کوچه از دور هم که می‌بیند با صدای بلند صدایم می‌کند و مثل موش‌‌ها ریزریز می‌خندد. از بس گفته‌ام پسرم، خودش را همه جا پسر من معرفی می‌کند و خدا نکند با این انتسابش، بی‌ادبی کند! القصه در اعتکاف به دخترهای زبل گفتم که یک پسر دارم. شوخی و جدی پیگیر شدند که پسرم کیست و چگونه موجودیست، من هم از کمالاتش گفتم و صدای خوبش و خوبی‌های دیگرش و دخترهای بلا پیگیر شده بودند و دست‌بردار نبودند که ناگهان پسرک مانند تیر از کمان در رفته وارد شبستان شد و با افتخار معرفی‌اش کردم که این هم پسرم، دخترهای شیطان توی پرشان خورد و غرولند کردند که ای بابا فلان و بهمان و من همچنان از کمالات پسرک برایشان گفتم و ریسه رفتیم. گوش به گوش رسیده بود که فلانی پسر خانوم است و دخترها می‌آمدند شکایت که خانوم پسرتان به ما حرف بد زد یا لگد زد یا فلان شکایت و گلایه... و من ناچار بودم که باز توضیح دهم که حقیقتا پسرم نیست و لازم است با شیطنت‌هایش مدارا کنند! فقط وقتی دیگر کاری از دستمان برنمی‌آمد باید او را می‌فرستادم طبقه پایین تا برود چند نخود سیاه پیدا کند و بیاورد و اینگونه بود که ساعتی می‌توانستیم نفس بکشیم! پسرک با همه شیطنت‌هایی که مردم را شاکی می‌کند، همچنان برایم مهم و دوست‌داشتنی و شیرین است و شده یکی از آدم مهم‌های زندگی‌ام، خدا حفظش کند و عاقبتش خیر باشد... ف. حاجی وثوق @ghalamzann