فرهادِ شیرین تابلو را وسط خانه عمو گذاشته بود و بعد از جلسه هفتگی دور آن جمع شدیم چیزی حدود سه در دو متر شاید هم بزرگتر. زمینه ای سیاه با فونتی که انگار فقط برای کلمه مادر طراحی شده. تکه پارچه‌های مشکی و قرمز همگی به توری که پشت آن بود گره میخوردند و این اثر مادری را تکمیل می‌کردند. پارچه به دست میچرخید و میگفت اگر حاجتی دارید جلو بیایید و در این گره ها شریک بشید. گره زدنهایی که خود حل العقود بود. فرهاد خوان کرم مادر(س) را در هیئت پهن کرده بود. زیاد پرسیده‌ام از دوستانش که فرهاد چه داشت؟ همگی آهنگ گریه‌‌اش را به یادم آوردند. هرکسی به چیزی شهره‌ است و فرهاد به گریه‌اش. من که سنی نداشتم اما آن صدا در مجلس روضه دل را بد زخمی میکرد. وقف هیئت کردن خوب است اما وقف هیئت بودن چیز دیگری‌ست. فرهاد از موقوفاتی بود که صرف عمر را در غیر مجلس اباعبدالله حرام میدانست. اباعبدالله(ع) شاهراهی است برای وصال به کمال مطلق و حی ازلی و ابدی اما او قالیچه سلیمانی داشت در این شاهراه و آن محبت خانم زینب کبری(س) بود. معراجی برای خود دست و پا کرده بود با توسل های مکررش به بی‌بی(س) در دستگاه آقا امام حسین(ع). فرهاد از میان ما رفت و این کلمات یازده سال پس از عروج او کنار هم چیده شده‌اند. سوزش قلبم در نگاشتن این سطور حکایت از جاودانگی حضورش دارد. شاید تک تک رفقایش این روزها قلبشان با یاد فرهاد می‌سوزد و این غم فراق را عشق است. رفاقت های ما ابدی‌ست. و فرهاد تمام شدنی نیست و هرسال بسان موجی که فرود ندارد اوج میگیرد و از بالا بالاها برایمان دستی تکان میدهد. رفیق! دستی بر آر و ما قبرستان نشینان عادات سخیف را نیز از این منجلاب بیرون بکش ۸تیر سالگرد خادم الزینب فرهاد بیات فاتحه‌ای نثار کنید غلیان @ghalayan