قبل ظهر بود اومدم بشینم تو ماشین که برم سر درس، تو کوچه یه پیرمرده با ریش سفید و صورت گرد جلو مو گرفت و بغض کرده بهم گفت: شما آقای محمدی راد هستید؟ گفتم: کدوم محمدی راد؟ گفت:همونی که برنامه تشییع تابوت حضرت زهراء رو هر سال راه میندازه!!! گفتم: پدرم هستند. گفت: خدا حفظ کنه پدرت رو برای این کاری که راه انداخت کار درست همینه که پدر شما انجام دادند الحمدلله که امسال دوباره راه افتاد. ادامه داد که چهارسال پیش در تشییع شرکت کردم بعد از اینکه تشییع تموم شد از پدرت خواستم یه شاخه از گل های روی تابوت رو به من بده و ایشون هم رفت جلوی تابوت و یک شاخه چید و به من داد، من اون گلُ به صورت کشیدم و بردم خونه و گذاشتم وسط قرآن. صبح بلند شدم گفتم یه نگاه به قرآن کنم ولی سواد خوندن نداشتم از این مسئله غصه میخوردم، وقتی قرآن رو باز کردم حس کردم که میتونم قرآن بخونم و شروع کردم به قرآن خوندن... الحمدلله ادعیه و زیارات هم مثل قرآن به زبونم افتاد. هنوز هم اون گل رو بعد چهارسال دارم و هرکسی که مریض میشه یه خورده از اون گل رو میدم بهش. مدام وسط صحبتاش میگفت:قربان حضرت زهرا برم... ✍هادی محمدی راد غَلَیان @ghalayan