🌸حضرت هود در همین لحظه بود که بت پرست‌ها با شمشیر و چاقو به طرف خدا پرست‌ها حمله کردند و مردم بی گناه را کشتند و در حالی که می‌خندیدند از آن جا رفتند. حضرت هود خیلی ناراحت شده بود و برای همه ی کسانی که کشته شده بودند گریه کرد و همان شب با خدای یگانه، درد و دل کرد و از خدا خواست تا بت پرست‌های قاتل را عذاب کند. حضرت هود ازکشته شدن آن مردم بی گناه خیلی ناراحت شده بود و تا صبح گریه کرد و دعا خواند. از فردای همان روز که تعداد زیادی انسان مظلوم و بی گناه کشته شدند دیگر باران نیامد و همه جا خشک شد و درخت‌ها دیگر میوه نداشتند. مردم که از گرسنگی و تشنگی داشتند می‌مردند با عجله به سمت بت‌هایشان می‌رفتند و هر چه پول داشتند به پای آن‌ها می‌ریختند و با التماس و خواهش و گریه از بت‌ها می‌خواستند باران بیاید وگرنه از خشک سالی می‌مردند. حضرت هود که از کارهای آن‌ها خیلی ناراحت بود آمد و گفت: -ای مردم گناه کار، به جای این که از این سنگ‌ها بخواین تا کاری کنن تا بارون بیاد این بت‌ها کاری نمی تونن انجام بدن، این بارون نیامدن نشانه ی عذاب است. باز هم می‌گم خدای یگانه را بپرستین و هر چه می‌خواین از خدا بخواین تا به شما بده. یکی از آن‌ها عصبانی شده بود و چوبی به سمت حضرت هود پرت کرد و گفت: -برو، ما رو راحت بذار همه ی این بدبختی‌هایی که ما داریم به خاطر حرف‌های مسخره ی تو است. از این جا برو... حضرت هود ناراحت شد و از آن جا رفت. حضرت هود دلش خیلی شکسته بود چون بت پرست‌ها مردم مظلومی که خدای یگانه را می‌پرستیدند را کشته بودند. ... 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4