🌸مدرسه‌ی جنگل سبز یک روز خیلی زیبا شروع شده بود و خورشید داشت روی مدرسه‌ی جنگل سبز میتابید. بچه‌های کلاس اول داشتن برای اولین اردوی طبیعت گردیشون با مدرسه آماده میشدن. همه‌ی بچه‌ها حسابی هیجان زده بودن چون از چهار هفته‌ی پیش برای این گردش روزشماری میکردن. معلمشون، خانم سنجاب، بهشون قول داده بود که این گردش حسابی به یاد موندنی میشه. همه‌ی بچه‌ها با هم توی چمنزار جمع شده بودن و صحبت میکردن. البته همه به جز تیغ تیغو!! تیغ تیغو یک جوجه تیغی خجالتی بود که زیاد بلد نبود چطوری دوست پیدا بکنه!! تیغ تیغو همیشه احساس میکرد که توی مدرسه تنهاست. بقیهی بچه‌ها، مخصوصا موش موشک، فکر میکردن که اون عجیب و غریبه و نزدیکش نمیرفتن!! درست حدس زدید!! تیغ تیغو اصلا برای اون روز لحظه شماری نمیکرد!! گردش به سمت جنگل تاریک بیشتر از اونی که همه تصور میکردن طول کشید، چون تونل آقای موش کور ریزش کرده بود و بسته شده بود! آقای موش کور قبل از این که برگرده سر کارش، کنار تونل ایستاده بود و برای اونا دست تکون داد تا بهشون خبر بده که تونل بسته شده!! این خبر حسابی خانم سنجاب رو خوشحال کرد. چون الان که مجبور نبودن از داخل تونل رد بشن، خانم سنجاب میتونست طبیعت چمنزار رو به بچه‌ها نشون بده. گل‌های خیلی زیادی داخل چمنزار وجود داشتن و چمنزار حسابی رنگارنگ بود. مثل این بود که یک رنگین کمون با چمنزار برخورد کرده!! البته همه به گل‌ها نگاه نمیکردن!! تیغ تیغو هنوز تو لاک خودش بود و اصلا از گردش لذت نمیبرد!! خیلی زود جنگل تاریکی جلوی چشم همه نمایان شد و یک چیز عجیب که از دور خیلی کوچیک به نظر میرسید، هر چی نزدیکتر میشد، بزرگ و بزرگتر میشد!!! همه‌ی بچه‌ها از ترس آب دهنشون رو قورت دادن!! موش موشک، خرگوشی، راکون کوچولو و راسوی ریزه میزه، همه حسابی ترسیده بودن!! تیغ تیغو که از همه بیشتر ترسیده بود، دو بار آب دهنشو قورت داد!! اون حتی قبل از رسیدن به جنگل تاریک هم مضطرب بود و تازه هیچ دوستی هم نداشت که ازش مراقبت بکنه و کنار هم باشن!! موش موشک با این که ترسیده بود؛ ولی وانمود کرد که خیلی شجاعه!! اون دوید جلو و از دوستاش خواست که دنبالش برن!! خانم سنجاب اصلا از این کار موش موشک خوشش نیومد. به خاطر همین سریع موش موشک رو صدا کرد و بهش گفت که برگرده!! بعد خانم سنجاب همرو جمع کرد و بهشون گفت که باید پشت سر معلم راه برن. همه‌ی بچه‌ها دنبال خانم سنجاب راه افتادن و خیلی زود به وسط جنگل رسیدن. دیگه از نور خورشید خبری نبود و فقط سایه‌های درختان بلند دیده میشد! بچه‌ها همگی از ترس توقف کردن!! دهن همشون از تعجب باز مونده بود!! خانم سنجاب هنوز داشت موش موشک رو دنبال میکرد و متوجه نشد که بچه‌های دیگه ایستادن و پشت سرش جا موندن!! خرگوشی، راکون کوچولو، راسوی ریزه میزه و تیغ تیغو روی پنجه‌های کوچیکشون ایستادن و به اطراف نگاه کردن. سه دوست کوچولو و تیغ تیغو اون جا تنهای تنها بودن. همه جا ساکت و تاریک بود! یک مرتبه، موش موشک از پشت یک بوته‌ی توت بیرون پرید و فریاد زد: پخخخخخخخخ همه‌ی بچه‌ها اولش حسابی ترسیدن. اما وقتی که متوجه شدن این شوخی موش موشک بوده، شروع کردن به خندیدن! البته همه به جز تیغ تیغو! اون اصلا نمیخندید!! موش موشک گفت: ... 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4