سیب قرمز
بهاره روی مبل نشست تلویزیون را روشن کرد ابروهایش را در هم کرد گفت:«اه باز هم که این برنامه را نشان می دهد»
بلند شد دفتر نقاشی اش را آورد و مشغول کشیدن نقاشی شد. نیما کنار بهاره نشست و گفت:«درخت قشنگی کشیدی می خواهی کمکت کنم چندتا سیب هم بکشی؟»
بهاره ابروهایش را توی هم کرد و گفت:«خودم بلدم»
نیما سرش را پایین انداخت، به اتاقش رفت، با دفتر نقاشی و مدادرنگی هایش برگشت، نقاشی اش که تمام شد دفتر را به مادر داد و گفت:« نقاشی ام چطور است؟»
مادر دستی سر نیما کشید گفت:«خیلی عالی شده چه سیب های قرمز و قشنگی آفرین پسرم»
بهاره هنوز داشت با ابروهای درهم نقاشی می کشید، یک دفعه دفتر را کنار گذاشت زانوهایش را بغل کرد و گفت:«اه باز هم نشد»
مادر نگاهی به بهاره کرد و گفت:«چی نشد؟»
بهاره سرش را بلند کرد و گفت:«سیبم، هرکاری می کنم گرد نمی شود»
مادر نگاهی به نیما کرد و گفت:«نیما جان به خواهرت کمک میکنی چندتا سیب بکشد؟»
نیما سرش را پایین انداخت گفت:«خواستم کمک کنم خودش نخواست گفت بلد است» و مشغول تماشای تلویزیون شد.
بهاره هنوز اخم هایش توی هم بود به نیما نگاه کرد و گفت:«ببخشید داداشی می شود کمک کنی سیب بکشم؟»
نیما لبش را جمع کرد و گفت:«نه من برای خواهر اخمو هیچ کاری نمی کنم» کنار بهاره نشست و با لبخند ادامه داد:«اخم هایت را باز کن تا کشیدن سیب را به تو یاد بدهم»
بهاره اخم هایش را باز کرد و خندید، لپهایش مثل سیب های نقاشی قرمز شد.
#باران
#قصه
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
لینک کانال جهت ارسال،دعوت و عضویت👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe43