(ریحانه) این سه روز برام طولانی ترین زمان ممکن بود هرکاری میکردم روز و شباش نمی‌گذشت،هیچ خبری ازش نداشتم نه زنگی نه هیچی اصلا نمیدونستم چیزی خورده خوب خوابیده یا نه! دیگه رسماً داشتم دیوونه میشدم،ترنم یهو از پشت آویزون گردنم شد و گفت:من تِ خازنم چینا مَنُ نیبَنی مهدتودت؟....جونابا پوش تَدَم...تیفم دوش تَدَم...بییییم؟ منظورش این بود من حاضرم،چرا منو نمی‌بری مهد کودک؟جورابامو پوشیدم کیفمم کولم گذاشتم بریم؟ خندیدم و محکم بغلش کردم و فشارش دادم. -ای من فدای اون زبون نخودیت بشم...برو ببین زندایی نسیم آماده شد باهم برید... بدو بدو از اتاق رفت بیرون منم بلند شدم و چادرمو سرم کردم تا برم خیریه در نبود طاها خیلی کارها بهم پیچیده بود اکه آقا نیما نبود هیچوقت نمیتونستم از پس کارا بر بیام! مرتضی:اجازه هست؟ از تو آینه لبخندی بهش زدم و سرمو به نشونه تایید تکون دادم،اومد داخل و نشست لبه تخت برگشتم سمتش و تکیه دادم به میز آرایش -حسابی بهتون زحمت دادیم! اخمی کرد و گفت:این چه حرفیه خونه خودته...فقط! جدی نگاهش کردم و گفتم:فقط چی؟ این دست و اون دست میکرد میدونستم چیزی که میخواد بگه همچین خوشایند نیست -راحت حرفتو بزن داداش. سری تکون داد و گفت:دیشب خونه مامان اینا رفته بودم....مامان می‌گفت به خاطر حرف رها اونجا نموندی راست میگه؟ سرمو انداختم پایین و به نشونه تایید تکونش دادم مرتضی:به حرفای رها فکر کردی؟به اینکه بعد از تموم شدن مهلت صیغه چی پیش میاد؟اصلا چقدر دیگه مونده؟ -دو سال دیگه... مرتضی:زیادم نمونده...بعدش میخوای چیکار کنی خواهر من؟درسته طاها خیلی آقاست خوب میشناسمش ولی نشستی باهاش حرف بزنی؟دوست داره؟دوسش داری؟این وسط به بچه بیگناه هم هستا!!! خیره شدم تو چشماش و گفتم:تو خودت خیلی با طاها رفیقی به‌نظرت دوسم داره؟ سرشو انداخت پایین و چیزی نگفت! -دیدی دیدی خودتم جوابی براش نداری؟درسته بهم محبت می‌کنه میگه دوستم داره شاید فقط یه احساس ساده باشه ولی وقتی دوباره خاطرات نرگس رو مرور کنه جایی تو قلبش نداشته باشم! نسیم:اینطور نیست!! برگشتم سمتش و گفتم:از کجا انقدر مطمئنی؟ باز سکوت شده بود جوابم،کمی مکث کرد و گفت:به رابطه چند وقت اخیرتون فکر کن،آخه کدوم مردی بی دلیل و بدون هیچ حسی به کسی محبت می‌کنه؟نذر کربلا براش می‌کنه؟روش غیرتی میشه؟هاااا؟؟؟ -همه‌اینا رو میدونم ولی طاها همچین خصلتی داره دل رحم و احساسیه من دوسش دارم...نه اصلا عاشقشم مطمئنم بدون اون نمیتونم ولی اون چی؟میگه دوستم داره ولی شاید داره منو جایگزین نرگس می‌کنه! مرتضی با عصبانیت رو به روم ایستاد و گفت:هیچوقت دیگه این حرف رو نزن طاها فقط تورو میبینه نه جایگزینی برای نرگس خودتو فقط خودت....ریحانه...ریحانه ارجمند! نسیم:می‌دونی با این حرفات غرورشو خرد میکنی؟ سرمو انداختم پایین و چیزی نگفتم! -باید برم دیرم شده! خواستم برم بیرون که مرتضی دستمو گرفت،نگاهش کردم که گفت:یکم واقع بین باش،مطمئنم منتظر یه اشاره از توعه که این تعهد رو رسمی کنه! نسیم:چرا با رفتارت حرفای ستایش و رها رو ثابت می‌کنی؟چرا؟ مرتضی:دقیقاً این رفتارت نشون دهنده اینه که حق با اوناست! ملتمسانه نگاهشون کردم و گفتم:خواهش میکنم دست از سرم بردارید.... دستمو از دست مرتضی کشیدم بیرون و با قلبی پر درد و گلویی سنگین از خونشون زدم بیرون........ (طاها) کش و قوسی به بدنم دادم،امین(تدوین کننده صدا)دوباره مداحی که ضبط کرده بودم رو پلی کرد و رفته رفته لبخند رضایت بود که می‌نشست رو لباش،سری تکون داد و گفت:یا علی داداش خدا قوت عالی بود!!!! نفس عمیقی کشیدم و لبخند زدم و گفتم:میتونم برم؟ سری تکون داد و گفت:آره چرا که نه؟؟شرمنده که قرنطینه بودی! دستی به شونه اش زدم و گفتم:درک میکنم انشالله دیگه تکرار نمیشه! خندید و تایید کرد و گفت:می‌دونی که چون اولین ضبط توعه این مسائل نیازه! سری تکون دادم و بغلش کردم و بعد از خداحافظی راهی خیریه شدم،دلم برای ریحانه پر پر میزد بدجوری دلتنگش بودم خسته بودم حسابی ولی دلم میخواست اول ریحانه رو ببینم و میدونستم جایی جز خیریه نمیشه پیداش کرد! تو این سه روز حتی بهش زنگ هم نزدم یعنی اجازه نداشتم تا زمانی که رسمی بشم نباید اطلاعاتی از این ضبط جایی درز میکرد... ماشین و دم خیریه پارک کردم و پیاده شدم از قفل بودن در مطمئن شدم و سرمو آووردم بالا که با چشمای گریون و ناباور ریحانه روبه رو شدم و قلبم دیوانه وار حضورش رو میخواست...... ادامه دارد...............................