‌‌ 📚 📖قسمت 5⃣2⃣ 📚📖نیروهای اطلاعات به همت حسین،طوری پرورش یافته بودن که ترس براشون معنا و مفهومی نداشت. 🔴از اونجا که مأموریت های واحد همیشه توأم با خطر بود،بچه‌ها سعی می کردن همیشه برای رویارویی با این مسائل آمادگی خود را حفظ کنن. 🔴زمانی که لشکر در منطقه ی عملیاتی محرم مستقر شده بود،سنگر حسین و شهید امیری در جای خیلی خطرناکی قرار داشت.من در راه برگشت از خط بودم که به اونا برخوردم. 🔴رفتم و چند دقیقه ای در سنگرشون نشستم.آتش دشمن خیلی سنگین بود و مدام اطراف رو می کوبید. 🔴گلوله ها بعضا خیلی نزدیک اصابت می کرد و منفجر می شد. در اون چند دقیقه ای که اونجا بودم دیدم خیلی موقعیت خطرناکی است. ⁉️به حسین و امیری گفتم:بابا شما چرا اومدین اینجا سنگر زدین.مگه جا قحط بود،خب بیایین برگردین عقب،توی یک نقطه ی امن تر مسقر بشین. ⁉️حسین با خنده گفت:اینجا رو بخاطر همین چهارتا گلوله ای که میاد انتخاب کردیم. چون آمادگیمون واسه جلو رفتن خیلی بیشتره،هم زودتر می تونیم بریم و هم اینکه اونجا دیگه از این خبرا نیست.خیلی امن تره. ✔️به روایت از حاج اکبر رضایی 🔻 🌷 ... 🍃🌹🍃🌹