عهدی که بسته این دل با تو در آن دلِ شب با غمزه ی نگاری پیمان شکست یارب منعِ رطب نمود و خود بر رطب حریص است در محضرِ الهی بنشین دلا مُودّب هر ذره در دو عالم بر فعلِ او روان است می راند او قضا را بر لوح با مُرَکَّب احوال دل مپرسید او در مسیرِ قرب است گاهی ز شوق سرشار، گاهی ز غم لَبالَب در زیر پا که داند سنگ است یا که گوهر چون روشنی در آید بر جان گزند صد لب در روزگار غفلت قال و مقال بسیار چون پرده ها بر اُفتد گویند ذکر یارب تنها نه خلق عالم تسبیح گوی و حیران حمد و ثنا بخوانند خورشید و ماه و کوکب حمد و ثنا چه باشد با بی نیازی او سخت است تا که باشی بر درگهش مُقَرَّب بسیار طی نمودم در وادی تحیر تقدیر بر همین بود گز پا فتاد مَرکب سِحرِ سَحَر که داند تا جان بر او فشانم هر بنده ای نباشد این علم را مخاطب از قدرِ تو چه قدری برپاست در شبِ قدر حَسب و نَسَب چه باشد بر صاحبان مَنصب جانم ستان لطیفا، عبدم بخوان حبیبا تنها مرا بدین نام بنما شبی مُلَقَّب این کیست در درونم فریاد شوق دارد؟ مِهرِ علی شفیعت روز جزاست "زینب" @goharshadqom